اَعلام قرآن( نامهاى خاص در قرآن کریم)
اَعلام قرآن: نامهاى خاص در قرآن کریم
شناسایى
اعلام قرآن و بحث درباره آنها از دیرباز مورد توجّه برخى مفسّران و قرآنپژوهان
بوده و به تدریج به صورت یکى از دانشهاى قرآنى درآمده است.
اعلام جمع عَلَم است و به آنچه در راهها و منازل بین راه براى
راهنمایى مسافران نصب مىشود اعلام گفته مىشود. به مناره نیز عَلَم گفته مىشود.[1] ابنفارس مىگوید:
«ع ـ ل ـ م» داراى یک معناى اصلى است و آن بر اثرى از یک چیز دلالت مىکند که آن
را از چیزهاى دیگر متمایز مىسازد.[2] مفرد این واژه در قرآن دیده نمىشود؛ امّا جمع آن دو بار آمده
است و در هر دو مورد، کشتیهاى بزرگ در دریا به آن تشبیه شده است: «ولَهُ الجَوارِ
المُنشَاتُ فِى البَحرِ کالاَعلم» (الرحمن/55 ، 24)، «و مِن ءایـتِهِ الجَوارِ
فِى البَحرِ کالاَعلـم» (شورى/42، 32) برخى
مفسّران، اَعلام در این دو آیه را به معناى کوههاى بلند دانستهاند.[3]
این واژه در اصطلاح علم نحو، معناى خاصترى به خود گرفته و بر
بخشى از نامهاى معرفه (در مقابل نکره) که براى شیئ معین و شخصى وضع شده باشد اطلاق
شده است.[4] این معناى اصطلاحى با معناى لغوى عَلَم یعنى نشانه یا اثرى از
یک چیز که آن را از چیزهاى دیگر متمایز مىسازد به طور کامل تناسب دارد.
اقسام اسم عَلَم:
براى اسم عَلمَ، تقسیمات متعدّدى از جنبههاى گوناگون ذکر شده است[5] که در اینجا به چند مورد آن اشاره مىشود:1. لقب، کنیه و اسم
کنیه نام مرکّبى است که با یکى از کلمات اب، ام، ابن و بنت آغاز مىشود و با غرض تعظیم و احترام، بر شخص نهاده مىشود؛ مانند ابوالحسن، ابنعبّاس، امحبیبه. لقب نام عَلَمى است که براى مدح یا ذم بر کسى اطلاق مىشود؛ مانند صادق و هادى یا جاحظ (آن که چشمش بیرون آمده و حدقهاش فرو افتاده باشد). اسم آن است که نه لقب باشد و نه کنیه. در حقیقت همان تعریف عَلَم بر اسم نیز صدق مىکند. بدیهى است که هریک از کنیه و اسم نیز ممکن است بر مدح یا ذم دلالت کند؛ ولى این دلالت در اسم و کنیه تبعى و فرعى است؛ در حالى که مقصود اصلى و اوّلى از وضع لقب، مدح یا ذم مسمّاست.[6]2. عَلَم شخص و علم جنس
علم شخص اسمى است که براى فرد خارجى معیّن و مشخّص وضع شده باشد و علم جنس اسمى است که براى حقیقتى داراى افراد بسیار بدون آنکه نظر به افراد آن باشد، وضع شده باشد. در حقیقت علم جنس همان اسم جنس است که به سبب برخى شباهتهاى ظاهرى و لفظى با اسمهاى معرفه آن را علم جنس نامیدهاند تا از اسم جنس جدا گردد وگرنه از نظر معنا و کاربرد با اسم جنس فرقى ندارد[7]؛ مانند اسامه که آن را عَلَم جنس براى شیر دانستهاند و اسد را اسم جنس براى همان حیوان معرفى کردهاند.3. عَلَم بالوضع و علم بالغلبه
علم بالوضع آن است که از ابتدا نامى براى شخصى معیّن وضع شده باشد؛ مانند نام ابراهیم که بر حضرت ابراهیم نهاده شده است. در مقابل، علم بالغلبه آن است که در آغاز، نامى بر کسى یا چیزى اطلاق مىشود. سپس بر اثر فراوانى کاربرد، آن نام، مخصوص آن شخص مىشود؛ به طورى که هرگاه آن نام بر زبان رانده شود، همان شخص خاص به ذهن مىآید[8]؛ مانند، نام فرعون که در ابتدا لقب ویژه پادشاهان مصر بوده است؛ امّا بر اثر فراوانى اطلاق این لقب بر پادشاه زمان موسى(علیه السلام)، خاصّ وى شده است و از نام فرعون فقط همو به ذهن مىآید. طرح این تقسیم از آن جهت ضرورت دارد که بخشى از نامهاى خاص قرآن که برخى از مفسّران معرّفى کردهاند، در ابتدا یا حتّى در زمان نزول قرآن، عَلَم نبوده و بعدها به تدریج به صورت نامى خاص براى فرد یا گروهى خاص درآمده است؛ همچنین با توجه به اینکه عَلَم جنس براى غیر انسان ـ اعم از حیوانات و غیر آنها ـ بهکار مىرود مىتوان همه اسمهاى جنس غیر انسانى را در ردیف اعلام غیر انسانى و در اعلام قرآن مورد بحث قرار داد؛ مانند نامهاى حیوانات در قرآن؛ نیز مىتوان از ترکیبهاى اضافى خاصى مانند اصحاب مدین (حجّ/22،44) ازواج النبى (احزاب/33،6) اهل البیت (احزاب/33،33) و برخى ترکیبهاى وصفى که اشتهار و تشخص پیدا کردهاند، مانند اشهر الحُرم (ماههاى حرام) (توبه/9،5) و بیتالحرام (مائده/5 ،2) و نظایر اینها به عنوان نام عَلَم یاد کرد.در این مقاله همه نامهاى عَلَم قرآن به طور جامع و از هر قسمى که باشند معرفى خواهد شد. حتى همه نامهاى معرفه و نامهاى خاص و اسمهاى جنس نیز به مناسبت، معرفى مىشوند. شایان ذکر است که در یک تقسیمبندى دیگر مىتوان نامهاى علم موجود در قرآن یا مورد اشاره قرآن را به دو قسم اعلام مصرح و اعلام غیر مصرح تقسیم کرد. اعلام مصرح نامهایى است که قرآن کریم به صراحت از آنها یاد کرده است و اعلام غیرمصرح نامهایى که به طور اشاره و ضمنى از آنها یاد شده است؛ مانند برادران یوسف که با عنوان «اِخوَة» به آنان اشاره شده؛ اما نام آنان صریحاً در قرآن نیامده است. در ادامه مقاله تنها از اعلام مصرح قرآن و موارد معدودى از اعلام غیر مصرح یاد خواهد شد و از اعلام غیر مصرح قرآن در مدخل مبهمات قرآن بحث مىشود.
پیشینه بحث:
بحث درباره اعلام مصرّح قرآن، از دیرباز مورد توجّه مفسّران بوده و نخستین مفسّران از صحابه و تابعان به شناسایى و معرّفى آن اهتمام داشتهاند؛ امّا در این باره کمتر کتاب مستقلّى تألیف شده است و آنچه در زمینه اعلام قرآن از صحابه و تابعان و دیگر دانشمندان علوم قرآنى گزارش شده، در لابهلاى کتابهاى تفسیر، به ویژه تفاسیر روایى پراکنده است. ظاهراً نخستین بار جلال الدین بلقینى در کتابش مواقع العلوم من مواقع النجوم به معرفى اعلام قرآن تحت عنوان اسمها و کنیهها و لقبها در قرآن اقدام و آن را شاخهاى از علوم قرآن به شمار آورد. سپس سیوطى با الهام از وى ابتدا در کتاب التحبیر فى علمالتفسیر[9] و سپس در الاتقان فصلى را به این بحث اختصاص داد. وى در نوع شصت و نهم الاتقان با عنوان «فیما وقع فىالقرآن منالاسماء والکُنى والألقاب» به جمع اعلام قرآن و نقل سخن مفسران در این موضوع روى آورده است. ابراهیم ابیارى[10] همین بحث را با عنوان فوق در الموسوعة القرآنیه خود با تغییرى ناچیز آورده است.[11] وى همچنین در جلد هفتم موسوعه خود بیش از 90 عَلَم قرآنى را معرفى و شماره آیات هریک را بیان کرده است که با کار سیوطى در الاتقان تفاوت قابل توجهى دارد.[12] بحث درباره اعلام قرآن آنگونه که سیوطى مطرح کرد، پس از وى در کتب علوم قرآنى دیده نمىشود و این شاید ازآنرو بوده است که اوّلاً براى آن هدف، یعنى شناسایى نامهاى خاص قرآن، نیازمند بحث بیش از آنچه سیوطى آورده، نبوده است. ثانیاً این بحث از نظر درجه اهمّیّت، همردیف با دیگر بحثهاى علوم قرآنى چون ناسخ و منسوخ، اعجاز، مکّى و مدنى، و محکم و متشابه نبوده است.برخى معاصران با رویکردى متفاوت به بحث موضوعى درباره اعلام قرآن پرداخته و کتابهایى چند تألیف کردهاند:
1. اعلام قرآن از محمد خزائلى که در ضمن 104 گفتار، از 115 اسم علم بحث کرده است.[13]
2. اعلامالقرآن از عبدالحسین شبسترى. این کتاب شکل کاملتر شده کتاب دیگرى از همین مؤلّف با عنوان ارشاد الاذهان الى اعلامالقرآن است.
3. معجم الالفاظ و الاعلام القرآنیه از محمد اسماعیل ابراهیم.
4. معجم اعلام القرآن الکریم از محمد التونجى. جز کتاب نخست، بقیّه، گرچه نام اعلام قرآن را بر جبین دارند؛ اما به معرفى اعلام مصرّح و غیرمصرّح قرآن (مبهمات قرآن) هر دو توجّه داشتهاند.
سیوطى و معرفى اعلام قرآن:
سیوطى در نوع شصت و نهم الاتقان آنچه را که در کتابهاى پیشینیان و روایات گوناگون درباره اعلام قرآن دیده، گرد آورده است. وى در این نوع، ذیل 14 بخش، نامهاى پیامبران، فرشتگان، صحابه، زنان، نیز نامهاى کافران، جنّ، قبایل، اقوام، بتها و نیز نامهاى شهرها و جایها، مکانهاى آخرتى، ستارگان، پرندگان و سرانجام، کنیه و لقبها در قرآن کریم را معرفى کرده است و مجموع نامهاى عَلَمى را که وى گزارش کرده، به حدود 136 نام مىرسد.البتّه همه نقلهایى را که سیوطى با استناد به آنها به شناسایى اعلام قرآن روى آورده، از یک درجه اعتبار برخوردار نیست و مواردى از آن فقط اظهار نظر برخى مفسّران است، در حالى که ممکن است دیگر مفسّران یا حتّى بیشتر آنها، نام بودن آن کلمه را نپذیرفته باشند؛ براى مثال، واژه «تَقِیًّا» در آیه 18 مریم/19 که مفسّران آن را وصف و به معناى پرهیزگار گرفتهاند؛ اما برخى آن را نامِ فردى خاص پنداشتهاند[14] یا واژه «نَسِىءُ» در آیه 37 توبه/9 که مفسّران آن را مصدر و به معناى تأخیر انداختن ماه حرام دانستهاند[15]؛ اما برخى آن را نام مردى از بنىکنانه پنداشتهاند[16] و «ق» که یکى از حروف مقطّعه قرآن بهشمار مىرود و سوره ق (قاف) با این حرف آغاز شده است و بعضى آن را نام کوه افسانهاى محیط بر زمین پنداشتهاند.[17] بیش از 30 نامى که سیوطى علم بودن آن را گزارش کرده، از همین قبیل است. این نامها عبارتاند از: رعد، برق، سِجلّ، قعید، سکینه، بَعل، بُشرى، جِبْت، طاغوت، رَشاد، نَقْع، حَرْد، صَریم، جُرُز، طاغیه، عِلّیون، صَعود، غَىّ، اَثام، مَوْبِق، سعیر، سائل، سُحْق، ویل، غلیظ، فَلَق[18]، و ذوالقرنین به عنوان فرشته.
1. نام پیامبران:
در قرآن کریم از 25 پیامبر، با نامهاى آدم (بقره/2،31)، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، یوسف، لوط، موسى، هارون، داود، سلیمان، ایوب، یونس، اِلیاس، اَلْیَسَع، زکریّا، یحیى، عیسى (انعام/6 ،83 ـ 86 ؛ ...)، ادریس، ذوالکفل (انبیاء/21،85 ، ...)، هود، صالح، شعیب(علیهم السلام)، (اعراف/7،65،77،85 ؛ ...) و محمد(صلى الله علیه وآله)(آلعمران/3،144؛ ...) نام برده شده است. در روایتى منقول از ابنعبّاس آمده است که از میان پیامبران، عیسى و محمد(صلى الله علیه وآله) دو نام داشتهاند[19]؛ براى عیسى(علیه السلام) دو نام مسیح و عیسى است و این هر دو نام در آیه 45 آلعمران/3 دیده مىشود: «اِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَة مِنهُ اسمُهُ المَسیحُ عیسَى ابنُ مَریَمَ» و براى پیامبر اسلام دو نام محمّد(صلى الله علیه وآله) و احمد است که نام محمّد، 4 بار در سورههاى آلعمران/3،144، احزاب/33،40، محمّد/47،2 و فتح/48، 29 و نام احمد یک بار آن هم در سوره صفّ/61 ،6 دیده مىشود. پیامبران دیگرى نیز هستند که در قرآن با بیش از یک نام از آنان یاد شده است؛ مانند حضرت یعقوب که در آیه 93 آلعمران/3، از وى به «اسرائیل» یا حضرت یونس که در آیه 87 انبیاء/21 از وى به«ذَا النّون» و در آیه 48 سوره قلم/68 به «صاحِبِ الحوتِ» تعبیر شده است[20]، در عین حال درباره نامهاى پیامبران در قرآن کریم آراى دیگرى نیز وجود دارد؛ مثلا بر پایه برخى روایات اسماعیل یکى از پیامبران بنىاسرائیل مشهور به اسماعیل صادق الوعد و او غیر از اسماعیل ذبیح اللّه فرزند ابراهیم بوده است[21]؛ نیز برخى ذوالکفل را همان الیاس دانستهاند.[22] در روایتى از ابن مسعود الیاس همان ادریس معرفى شده است.[23]سیوطى همچنین به نقل از عمرو بن مرّه مىگوید: 5 نفر از این پیامبران پیش از آمدن، نامگذارى شدهاند. آنها عبارتاند از: احمد (صفّ/61 ، 6) نام پیامبر اسلام که از زبان عیسى(علیه السلام)به آمدن او بشارت داده شده، یحیى (مریم/19، 7) که هنگام بشارت تولّد وى به حضرت زکریّا از وى نام برده شده، عیسى (آلعمران/3، 45) که هنگام بشارت تولّد وى به مادرش مریم، نامگذارى شده، و اسحاق و یعقوب (هود/11، 71) که هنگام بشارت به ابراهیم و همسرش ساره مبنى بر فرزنددار شدن وى، از آن دو نام برده شده است[24]؛ امّا روشن است که آنچه را عمرو بن مرّه بیان کرده، استنباطى از ظاهر آیات مربوط به بشارت به این پیامبران است.
2. نام کتابهاى آسمانى:
بخشى از اعلام قرآن نیز به نام کتابهاى آسمانىِ نازل شده بر پیامبران اختصاص دارد. این نامها عبارتاند از: تورات، کتاب موسى(علیه السلام) که گاه از آن به «الذِکر» (انبیاء/21،105) یاد شده است. انجیل، کتاب عیسى(علیه السلام)(مائده/5 ، 68 ؛ ...)، زبور، کتاب داود (نساء/4، 163) و صحف ابراهیم (اعلى/87 ،19؛ نیز باید از نامهاى متعدد قرآن یاد کرد که عبارتاند از: القرآن (بروج/85 ، 21؛ ...)، الفرقان (فرقان/25، 1)، الکتاب (نساء/4، 105)، الذکر (حجر/15، 9) و التنزیل. (شعراء/26، 192) برخى از مفسران بالغ بر 40 نام[25] یا حتى نزدیک به 90 نام براى قرآن کریم یاد کردهاند که مقصود از نامها در این شمارشها اوصاف قرآن است.[26]2. نام فرشتگان:
نام این فرشتگان در قرآن به چشم مىخورد: جبرئیل، که در برخى آیات از او با نام روحالامین (شعراء/26، 193) و روحالقدس (بقره/2،87 ، 253) نیز یاد شده است، ملکالموت (سجده/32، 11)، میکائیل، هاروت، ماروت (بقره/2،98 ، 102)، مالک (خازن و فرشته موکّل بر جهنّم زخرف/43،77)، رعد که مطابق حدیثى از ابن عبّاس پیامبر در پاسخ یهود که از رعد پرسیده بودند، گفت: رعد، فرشتهاى موکّل بر ابرهاست (ر.ک: رعد/13، 13؛ ...)، برق (فرشته دیگرى است ر.ک: روم/30، 24؛ ...)، سِجلّ سیوطى از ابن ابى حاتم نقل کرده است که نام فرشتهاى است و هاروت و ماروت از اعوان او بودهاند؛ نیز از سدّى نقل شده که فرشته موکّل برنامههاى اعمال است[27] (انبیاء/21،104)، قعید که مجاهد گفته فرشته کاتب سیّئات است. (ق/50 ،17، ذوالقرنین که به قولى فرشته بوده است (کهف/18،83 ؛ ...)؛ نیز بعضى گفتهاند که سکینه در آیه 4 فتح/48: «هُوَ الَّذى اَنزَلَ السَّکینَةَ فى قُلُوبِ المُؤمِنینَ» فرشته است که قلب هر مؤمنى را آرامش و امان مىبخشد[28]؛ اما فرشته بودن رعد، برق، ذوالقرنین، سجلّ و سکینه مبتنى بر روایات و دیدگاههاى ضعیفى است که مورد توجه مفسران قرار نگرفته و این الفاظ بر معناهاى رایج و شناخته شده خود حمل شده است.3. نام صحابه:
از صحابه پیامبر فقط نام زیدبنحارثه در قرآن دیدهمىشود.(احزاب/33،37) بعضى «سِجِلِّ» را که در آیه 104 انبیاء/21 آمده است: «یَومَ نَطوِى السَّماءَ کَطَىِّ السِّجِلِّ = روزى که آسمان را در هم بپیچانیم، چون درهم پیچاندن سِجلّ»، نام یکى از کاتبان پیامبر معرفى کردهاند[29]، بنابراین، در آیه پیشین، خداوند درهم پیچاندن آسمانها در آستانه قیامت را به درهم پیچاندن طومار به دست سجلّ تشبیه کرده است؛ اما ابن کثیر همه روایاتى که سجلّ را نام کاتب پیامبر معرفى کرده است منکَر و جعلى دانسته است[30]، همچنان که قول به فرشته بودن وى نیز پذیرفتنى نیست و سجلّ چیزى جز همان صحیفه نیست.سیوطى از برخى نامهاى دیگر یاد کرده است که باید آنها را در شمار اصحاب پیامبران پیشین قرار داد که نام آنها چنین است: عمران، پدر حضرت مریم یا پدر حضرت موسى، عُزَیر (توبه/9،30)،[31] لقمان که برخى گفتهاند: پیامبر بوده؛ امّا بیشتر مفسّران معتقدند بندهاى حبشى و نجّار بوده است (لقمان/31، 12 ـ 13)، و یوسف که در آیه 34 غافر/40، از او یاد شده است[32]: «ولَقَد جاءَکُم یوسُفُ مِن قَبلُ بِالبَیِّنـتِ فَما زِلتُم فى شَکّ مِمّا جاءَکُم بِهِ حَتّى اِذا هَلَکَ قُلتُم لَن یَبعَثَ اللّهُ مِن بَعدِهِ رَسولاً» قرطبى درباره این یوسف سه نظر نقل کرده است که بر طبق هر سه نظر یوسف پیامبر است؛ نه از اصحاب پیامبر، چنانکه از ظاهر آیه نیز همین نظر استفاده مىشود؛ نیز یعقوب، در اوّل سوره مریم/19،6 :«یَرِثُنى ویَرِثُ مِن ءالِ یَعقوبَ واجعَلهُ رَبِّ رَضیـّا» که برخى او را یعقوب بن ماثان عموى حضرت مریم دانستهاند[33]، تقىّ، در سوره مریم/19، 18: «اِنّى اَعوذُ بِالرَّحمـنِ مِنکَ اِن کُنتَ تَقیـّا» که بعضى گفتهاند: وى از بهترین مردم بوده است. برخى نیز او را پسر عموى مریم دانستهاند که جبرئیل به شکل و صورت وى بر مریم آشکار شده است. در مقابل این دو نظر، بعضى معتقدند وى فردى فاسق بوده که متعرّض زنان مىشده است.[34] جز آنچه سیوطى یاد کرده مىتوان کسان دیگرى را که نام یا وصف آنها به صراحت در قرآن آمده است معرفى کرد: طالوت (بقره/2،247 ، 249)، عزیز مصر (یوسف/12،30)، الیاسین (صافّات/37،130)، ملکه سبأ (نمل/27،23) و سامرى. (طه/20،85)
4. نام زنان:
از نامهاى زنان نیز فقط از نام مریم یاد شده است (آلعمران/3،36؛ ...)؛ امّا بعضى گفتهاند: «بعل» در آیه 125 صافّات/37: «اَتَدعونَ بَعلاً» نیز نام زنى بوده است که مردم او را مىپرستیدند.[35]5 . نام کافران:
نامهاى کافرانى که سیوطى در قرآن معرفى کرده، عبارت است از: ابولهب، فرعون، قارون، پسر عموى حضرت موسى (عنکبوت/29،39؛ ...)، جالوت (بقره/2،250؛ ...)، هامان (عنکبوت/29، 39؛ ...) و بُشرى در آیه 19 یوسف/12:«قالَ یـبُشرى هـذا غُلـمٌ» سدّى گفته است: بُشرى کسى بود که آب آور او را صدا کرد و گفت: یوسف را از ژرفاى چاه یافته است، آزر(انعام/6 ،74)، نسىء در آیه 37 توبه/9: «اِنَّمَا النَّسِىءُ زیادَةٌ فِى الکُفرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذینَ کَفَروا ...» که بعضى، آن را نام فردى از بنىکنانه دانستهاند که با تأخیر انداختن ماه محرم آن را به جاى ماه صفر حلال مىشمرد و به جاى آن، ماه صفر را براى مردم حرام اعلام مىکرد.[36]6 . کنیهها و القاب:
در قرآن کریم فقط یک کنیه دیده مىشود و آن کنیه ابولهب است (مسد/111،1)؛ امّا لقب بیش از 8 مورد است: اسرائیل که لقب حضرت یعقوب است (مریم/19،58)، مسیح که لقب حضرت عیسى(علیه السلام)است (آلعمران/3،45؛ ...)، الیاس که لقب حضرت ادریس است (انعام/6 ،85 ؛ ...)، ذوالکفل (انبیاء/21، 85 ؛ ...) و درباره آن چند نظر است لقب الیاس، الیسع، یوشع و زکریا هر کدام قائلى دارد)، نوح (آلعمران/3،33؛ ...) که برخى آن را لقب حضرت نوح دانستهاند و معتقدند نام آن حضرت عبدالغفار بوده و به جهت فراوانى نوحه و زارى، نوح خوانده شده است، ذوالقرنین (کهف/18،83 ؛ ...)، فرعون (اعراف/7،103؛ ...) و تُبَّع که بعضى گفتهاند لقب پادشاهان یمن بوده است. (دخان/44،37؛ ...)[37]حکمت ذکر برخى نامها در قرآن:
تأمّل در نامهاى موجود در قرآن که علم بودن آنها پذیرفته شده است به ویژه نام پیامبران و دیگر افراد انسانى اعمّ از نام صحابه، اصحابِ پیامبران پیشین، زنان و کافران، چنین نتیجه مىدهد که غرض، صرفاً یادکرد از نام آنها نبوده است، بلکه افزون بر آن، بار معنایى ویژهاى دارد؛ به عبارت دیگر، این نامها ـ دست کم در موارد فراوانى ـ گویاى صفتى در صاحب نام است که نمىتوان آن را نادیده گرفت.زرکشى در ضمن بحث درباره علم المبهمات به حکمت تصریح به بعضى از نامها اشاره دارد. وى مىنویسد: برخى از اشخاص داراى دو ناماند؛ امّا در قرآن به لحاظ نکتهاى تربیتى ـ معرفتى فقط از یکى از نامهاى آن شخص یاد شده است؛ براى مثال، خداوند در خطاب به اهلکتاب (یهودیان) همواره از تعبیر «یـبنى إسرءیل» استفاده کرده، و هیچگاه تعبیر «یا بنىیعقوب» را بهکار نبرده است، در حالى که آنها بنىیعقوب نیز بودهاند. راز آن این است که اسرائیل (لقب حضرت یعقوب) به معناى عبداللّه (بنده خدا) است و خداوند با این تعبیر، گویا مىخواهد یهودیان را از غفلتى که بر آنها سایه انداخته، خارج سازد و دین گذشتگانشان را که همانا بندگى خداوند و تسلیم در برابر دستورهاى او بوده است، به یادشان آورد و بدین وسیله آنان را به بندگى و عبادت خداى متعالى ترغیب و تشویق کند؛ امّا آنجا که مىخواهد تولّد یعقوب را به حضرت ابراهیم و همسرش بشارت دهد، از ایشان با نام یعقوب یاد مىکند؛ نه اسرائیل، زیرا در این مقام، بشارت به تولّد یعقوب موهبتى به ابراهیم بود که در پى بشارتِ تولّد اسحاق به همسر ابراهیم، این بشارت نیز به وى داده شد: «فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ و مِن وراءِ اِسحـقَ یَعقوب» (هود/11، 71)[38]
این لطافت در تعبیر درباره نام حضرت یعقوب را در آیه 93 آلعمران/3 نیز مىبینیم؛ خداوند در همه جاى قرآن از آن حضرت با نام یعقوب یاد کرده، جز در این آیه که از ایشان با نام «اسرائیل» یاد شده است: «کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِى اِسرءیلَ اِلاّ ما حَرَّمَ اِسرءیلُ عَلى نَفسِهِ ...» خداوند در این آیه، از حلال بودن همه غذاها براى بنىاسرائیل خبر مىدهد، مگر غذاهایى را که اسرائیل یعنى حضرت یعقوب بر خودش حرام کرده بود. حال ذکر نام اسرائیل به جاى یعقوب مىتواند اشاره به این باشد که حضرت یعقوب در جهت بندگى و اطاعت از خداوند، خوردن برخى از خوراکیها را بر خود حرام کرده بود، نه اینکه به طور مثال، از روى خواهش نفس یا به جهت بىمیلى به آن غذاها یا احیاناً ریاضتهاى جسمى یا به علل دیگر، آنها را حرام کرده باشد.[39]
نام نوح، دو نام پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) (محمّد و احمد)، مریم، اصحاب مدین، اصحاب الایکه که هر دو تعبیرى درباره قوم شعیب پیامبر است، ذاالنون لقب حضرت یونس و ابولهب، نمونههاى دیگرى است که در کنار عَلَم بودن، ممکن است بار معنایى آنها نیز مورد توجّه باشد.[40]
زرکشى درباره ذکر انحصارى نام زید از میان صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مىگوید: از میان اصحاب رسولخدا نام هیچ یک در قرآن نیامده، جز زید که در آیه 37 احزاب/33 به نام وى تصریح شده است و شاید راز آن این باشد که چون زید به پسرخواندگى پیامبر اسلام شناخته شده بود، خداوند با ذکر نام وى خواسته است به صراحت اعلام کند که وى، فرزند حقیقى پیامبر نیست و رسول خدا هیچ فرزند پسرى ندارد.[41]
7 . نام جنّ:
از جنّیان نیز فقط نام ابلیس آمده (بقره/2،34؛ ...) و پدرجنّ معرّفى شده است.[42]8 . نام قبایل:
سیوطى از نامهاى 7 قبیله به این شرح یاد مىکند: یأجوج، مأجوج، عاد، ثمود، مدین، قریش و روم.[43] اما مىدانیم که روم یک کشور و رومىها یک ملت بودند نه یک قبیله و قبیله معرفى کردن آن چنین توجیه مىشود که عربها نظام قبیلهاى خود را به دیگران نیز تعمیم مىدادند.9 . نام اقوام و گروهها:
این اقوام و گروهها عبارتاند از: قوم نوح، قوم لوط، قوم تُبَّع، قوم ابراهیم، اصحاب الایکه (برخى آنها را اصحاب مدین مىدانند) و اصحاب الرّس که به گفته عکرمه همان اصحاب یاسین بودهاند؛ اما قتاده آنها را قوم شعیب، و طبرى همان اصحاب اخدود معرفى کرده است.[44] در اینجا سیوطى آگاهى نسبتاً ناقصى را به ما داده است، زیرا گروهها و اقوام دیگرى را نیز به عنوان علم به معناى عام آن مىتوان در قرآن نشان داد؛ مانند اصحاب کهف که از آنان به اصحاب رقیم نیز تعبیر شده است (کهف/18،9)، آلابراهیم (آلعمران/3، 33؛ ...)، آلداود (سبأ/34، 13)، آلعمران(آلعمران/3،33)، آلفرعون (بقره/2،50 ؛ ...)، آللوط (حجر/15، 59 ؛ ...)، آلموسى (بقره/2،248)، آل هارون (بقره/2،248)، آلیعقوب (یوسف/12،6 ؛ ...)، اصحاب الجنه یعنى صاحبان باغ سوخته (قلم/68 ،17)، اصحاب حجر (حجر/15،80)، اصحاب سبت (نساء/4،47)، اصحاب سفینه (عنکبوت/29،15)، اصحاب فیل (فیل/105،1)، اصحاب القریه (یس/36،13)، اصحاب مدین (توبه/9،70) اصحاب مؤتفکات (توبه/9،70)، احزاب (احزاب/33،22؛ ...)، اسباط (بقره/2، 136 ؛ ...)، اهل لوط (عنکبوت/29،22؛ ...)، اهل موسى (نمل/27،7؛ ...)، اهل مدین (طه/20، 40؛ ...)، اهل نوح (صافّات/37،76)، برادران یوسف (یوسف/12،7؛ ...)، بنىاسرائیل (بقره/2،40؛ ...)، قوم ثمود (توبه/9،70؛ ...)، حواریان (آل عمران/3، 52 ؛ ...)، قوم صالح (هود/11،89)، نقباى بنىاسرائیل (مائده/5 ،12)، قوم هود (هود/11، 89 ؛ ...)، قوم یونس (یونس/10،98)، انصار (توبه/9،100، 117)، مهاجران (توبه/9،100، 117)، صابئان(مائده/5 ،69 ؛ ...)، نصارى (مائده/5 ، 69 ؛ ...)، ملائکه (بقره/2،30؛ ...)، یهودیان (بقره/2،113؛ ...) و مجوس. (حجّ/22،17) سیوطى از «اصحاب الاعراف» نیز به عنوان یکى از اقوام و گروهها یاد کرده است[45]؛ اما روشن است که مقصود از اصحاب الاعراف گروهى از مردم در آخرتاند که در کنار اصحاب الجنه و اصحاب النار از آنان یاد شده است. (اعراف/8 ،46، 48)10. نام بتها:
نام این بتها در قرآن کریم آمده است: وَدّ، سواع، یغوث، یعوق و نسر (نام بتهاى قوم نوح ر.ک: نوح/71،23)، لات، عزى و منات (نام بتهاى قریش ر.ک: نجم/53 ،19، 20)، جبت و طاغوت که بعضى آن را نام دو بت دانستهاند که مشرکان آنها را مىپرستیدند (ر.ک: نساء/4،51 ؛ ...)، رشاد در آیه 29 غافر/40: «و ما اَهدیکُم اِلاّ سَبیلَ الرَّشاد» که گفته شده: نام یکى از بتهاى فرعون بوده؛ اما این دیدگاه بسیار ضعیف و نامقبول است و همانگونه که غالب مفسران گفتهاند مقصود از سبیل الرشاد راه صحیح و هدایت است، بعل (نام بت قوم الیاس ر.ک: صافّات/37،125) و آزر (انعام/6 ،74) که بنا به گفته بعضى، نام بت بوده است.[46]11. نام بلاد و جایها:
از مجموع نامهاى عَلَم قرآن، حدود 47 نام به این شرح به مکانها و شهرها اختصاص یافته است:بکّه (نام دیگر مکّه ر.ک: آلعمران/3،96)، (درباره بکه نظرهاى دیگرى نیز مطرح است)[47]، مدینه (توبه/9،101؛ ...)، یثرب (احزاب/33،13)، بدر (آلعمران/3،123 این قرائت که منشأ آن اجتهاد قارى بوده نامعتبر و غیر مقبول است)، حنین (توبه/9،25)، جَمع (نام سرزمین مزدلفه ر.ک: عادیات/100،5)[48]، مشعرالحرام (نام کوه واقع در مزدلفه ر.ک: بقره/2،198)، نقع (نام موضعى بین عرفات و مزدلفه ر.ک: عادیات/100،4)[49]، مصر (یونس/10،87 ؛ ...)، بابِل (بقره/2،102)، اَیْکه (حجر/15،87 ؛ ...)، حِجْر (حجر/15،80)، احقاف (احقاف/46،21)، طور سیناء (مؤمنون/23،20؛ ...)، جودى (هود/11،44)، طُوى (نام یک وادى ر.ک: طه/20،12؛ ...)، کهف، رقیم (کهف/18،9؛ ...) (درباره این نام اختلاف بسیارى گزارش شده است)، عَرِم (نام یک وادى ر.ک: سبأ/34، 16)، حَرْد (نام قریهاى ر.ک: قلم/68 ،25)، صریم (نام سرزمینى در یمن ر.ک: قلم/68 ،20)، (بعضى گفتهاند: همان کوه قاف است و به پندار آنان، گرداگرد زمین را گرفته است ر.ک: ق/50 ،1)[50]، جُرُز (نام سرزمینى ر.ک: سجده/32، 27)، طاغیه (نام بقعهاى که قوم ثمود در آنجا نابود شدند ر.ک: حاقّه/69 ،5)[51]، صفا و مروه (بقره/2،158)، سبأ (نمل/27،22)،حجر(حجر/15،80)، مسجدالاقصى (اسراء/17،1)، اِرَم (فجر/89 ،7)، ارض مقدس (مائده/5 ،21)، ام القرى (انعام/6 ،128)، بقعه مبارکه (قصص/28،30)، بلد امین (تین/95،3)، بیتالحرام (مائده/5 ،97؛ ...)، بیت العتیق (حجّ/22،29 هر دو نام کعبه است)، بیتالمعمور (طور/52 ،40)، تنّور (هود/11،40؛ ... برابر برخى روایات در جریان طوفان نوح آب از آن مىجوشید)، عرفات (بقره/2،143؛ ...)، الکهف در آیات 10 ـ 11 کهف/18 که مقصود غار اصحاب کهف است، الغار در آیه 40 توبه/9 که اشاره به غار ثور دارد، کعبه (مائده/5 ،95، 97)، مسجد ضرار (توبه/9،107)، مقام ابراهیم (بقره/2،125؛ ...)، وادى مقدس (طه/20،12؛ ...)، وادى ایمن (قصص/28،30)، طور الایمن (مریم/19،52)، طور سینین (تین/95،2) و اُحُد طبق قرائت شاذى از آیه 153 آلعمران/3: «اِذ تُصعِدونَ ولا تَلوونَ عَلى اَحَد» که از حمید بن قیس نقل شده: او کلمه «أَحد» را «أُحد» خوانده است.
سیوطى از 4 نام یاد مىکند که منسوب به مکان است: امّى که به گفته بعضى منسوب به امّ القرى یعنى مکّه است (اعراف/7،157)، عَبْقَرىّ که منسوب به عَبْقَر، و آن، نام محلّى مختص به جنّ است و هر چیز نادر را به آن نسبت مىدهند (الرحمن/55 ،76)، سامرى که به گفته برخى، منسوب به سرزمینى است که به آن سامرون یا سامره گفته مىشده است (طه/20،85 ؛ ...)، عربى، که گفته شده: منسوب به عربه است و عربه نام آستانه و میدان جلو خانه اسماعیل(علیه السلام) بوده است[52]؛ اما جز در مورد سوم (سامرى) سه مورد دیگر را باید دیدگاه شاذى به شمار آورد که مفسران به این تفسیر از سه واژه اعتنایى ندارند.
12. مکانهاى آخرتى:
بخشى از اعلام، معرّف مکانهایى در عالم واپسین، و آن 29 نام است. این نامها عبارتاند از: فردوس (عالىترین جاى بهشت ر.ک: کهف/18، 107؛ مؤمنون/23، 11)، عِلّیّون (برخى گفتهاند: نام عالىترین جاى بهشت است ر.ک: مطفّفین/83 ، 18 ـ 19)، کوثر (نام نهرى در بهشت ر.ک: کوثر/108،1)، سَلسبیل (انسان/76، 17 ـ 18)، تَسنیم (نام دو چشمه در بهشت ر.ک: مطفّفین/83 ، 27)، سِجّین (نام جایى که ارواح کافران در آنجاست ر.ک: مطفّفین/83 ، 7 ـ 8)، صَعود (نام کوهى در جهنم ر.ک: مدثّر/74، 17)، غَىّ (مریم/19، 59)، اَثام (فرقان/25، 68)، مَوبِق (کهف/18، 52)، سعیر (نساء/4، 10، 55)، سائل (معارج/70، 1)، سُحْق (ملک/67 ، 11)، ویل (ابراهیم/14، 2) و غلیظ. (هود/11، 58) 8 مورد اخیر نامهاى وادیهایى در جهنم است. بعضى گفتهاند: موبق نام نهرى در جهنم است، و سرانجام فَلَق که گفته شده: نام چاهى در جهنّم است.[53] (فلق/113،1)برخى نامها نیز وصف بهشت یا جهنم است؛ مانند: اسفل السافلین (تین/95،5)، جنّت (بقره/2،214)، بهشت آدم (بقره/2،35)، که درباره جایگاه آن اختلاف است، جنّات عدن (توبه/9، 72؛ ...)، جنّة النعیم (شعراء/26،85 ؛ ...)، جهنّم (آلعمران/3،12؛ ...)، دارالخُلد (فصّلت/41،28)، دارالسلام (انعام/6 ،127؛ ...)، دارالفاسقین (اعراف/7،145)، دارالقرار (غافر/40،39)، دارالمتقین (نحل/16،30)، دارالمُقامه (فاطر/35، 35) و درک الاسفل. (نساء/4،145)
همچنین از این مکانها مىتوان یاد کرد که نه مکان اخروى است و نه مکان زمینى: افق اعلى (نجم/53 ،7)، افق مبین (تکویر/81 ،23)، سدرةالمنتهى. (نجم/53 ،14)
13. نام ستارگان:
مقصود از ستاره، جسم نورانى در آسمان و آن شمس، قمر (یونس/10، 5 ؛ ...)، طارق (طارق/86 ،1) و شِعْرى (نجم/53 ،49) است.14. نام حیوانات:
در قرآن کریم نام حدود 35 حیوان آمده است که در برخى موارد در آیات مختلف از نامهاى مختلف یک حیوان یاد شده است؛ این نامها بدین قرار است:سلوى = بلدرچین (بقره/2،57)، بَعوض = پشه (بقره/2،26)، ذباب = مگس (حجّ/22،73)، نحل = زنبور عسل (نحل/16،68)، عنکبوت (عنکبوت/29،41)، جراد = ملخ (اعراف/7، 133؛ ...)، هدهد = شانه به سر (نمل/27،20)، غُراب = کلاغ (مائده/5 ، 31)، ابابیل = پرستو (فیل/105،3)، نمل = مورچه. (نمل/27، 18) سیوطى از این 10 نام به عنوان نامهاى پرندگان (پرواز کننده) در قرآن یاد کرده است. سپس درباره اینکه چرا مورچه جزو پرندگان به شمار آمده مىنویسد: به این دلیل که طبق نقل قرآن، سلیمان زبان پرندگان را مىدانست: «عُلِّمنَا مَنطِقَ الطَّیرِ» (نمل/27، 16) و همو سخن گفتن مورچهاى را با دیگر مورچگان شنید و فهمید: «قالَت نَملَةٌ یـأَیُّهَا النَّملُ ادخُلوا مَسـکِنَکُم لاَیَحطِمَنّکُم سُلَیمـنُ و جُنودُهُ ... * فَتَبسَّمَ ضاحِکًا ...» (نمل/27، 18 ـ 19)، بنابراین باید آن مورچه نیز از پرندگان به شمار آید. بعضى نیز براى جمع میان این دو آیه گفتهاند: مورچهاى که سلیمان زبان او را فهمید، از مورچههاى بالدار بوده است.[54]
شایان ذکر است که در گزارش سیوطى عنکبوت نیز از پرواز کنندهها یاد شده است، در حالى که حشره غیر پرنده است و نیز از پروانه = فراش (قارعه/101،4) که حشرهاى پرواز کننده است سخن به میان نیامده است.
نیز قرده = میمون (بقره/2،65 ؛ ...)، بغال = استر (نحل/16،8)، غنم، نعجه، ضأن و معز = گوسفند (انعام/6 ،143 ـ 146؛ ص/38، 23 ـ 24)، ذئب = گرگ (یوسف/12،13 ـ 15)، بعیر و جَمَل = شتر (یوسف/12،65 ؛ اعراف/7،40؛ ...)، قَسْوَرَة = شتر (مدثّر/74،51)، خَیْل و جیاد (جمع جواد) و صافنات (جمع صافنه) = اسب (نحل/16،8 ؛ ص/38،51)، بقر = گاو (بقره/2،70)، عِجْل = گوساله (هود/11،69)، حیّه = مار (طه/20،20)، ثُعبان = اژدها (اعراف/7،107؛ ...)، حمار و حمیر = اُلاغ (نحل/16،8 ؛ بقره/2،259؛ ...)، خنزیر = خوک (بقره/2،173)، کَلْب = سگ (اعراف/7،176)، قُمَّل = شپش (اعراف/7،133)، نون و حوت = ماهى (انبیاء/21،87 ؛ کهف/18،63)، ضفادع = قورباغه (اعراف/7،133)، فیل (فیل/105،1)؛ همچنین مىتوان از بحیره، سائبه، حام و وصیله (مائده/5 ،103) به عنوان نامهایى براى اصنافى از شتر و گوسفند که در میان عرب جاهلى رایج بوده است نام برد.[55]
15. منسوبان:
در کنار گروههاى پیشین مىتوان قسم دیگرى از اعلام را معرفى کرد که با پیامبران یا غیر پیامبران نسبت و رابطه دارند. اینان عبارتاند از: پسران آدم (مائده/5 ،27)، همسر ابراهیم (هود/11،71)، مادر موسى (قصص/28،7)، دختران لوط (هود/11،78)، دختران شعیب (قصص/28،27)، خواهر موسى (طه/20،40)، پسر مریم (انبیاء/21،91)، زن لوط (عنکبوت/29،32)، زن نوح (تحریم/66 ،10)، پسر نوح (هود/11،42)، هسمر زکریا(آلعمران/3،40)، همسران پیامبر اسلام (احزاب/33،28) و افراد ذیل نیز منسوب به غیر پیامبرند: همسر عزیز مصر(یوسف/12،30)، پسر لقمان (لقمان/31،13)، همسر فرعون (تحریم/66 ،11))، همسر عمران (آلعمران/3،35) و زن ابولهب. (مسد/111،4)16. نام گیاهان، میوهها و خوراکیها:
رطب (مریم/19،25)، بَقْل = سبزى (بقره/2،61)، بَصَل = پیاز (بقره/2،61)، قِثّاء = خیار (بقره/2،61)، فوم = گندم یا سیر (بقره/2،61)، عدس (بقره/2،61)، سدر (سبأ/34،16؛ ...)، انجیر (تین/95،1)، زیتون (انعام/6 ،99؛ ...)، شجره مبارکه (نور/24،35)، رمّان = انار (انعام/6 ،99 و ...)، اَثْل = گز (سبأ/34،16)، خَمْط = میوهاى تلخ (سبأ/34،16)، عِنَب = انگور (بقره/2،266؛ مریم/19، 23، 25؛ ...)، قَضْب = سبزى (عبس/80 ،28) نخل و نخله = خرما (بقره/2، 266؛ ...)، یَقْطین = کدو (صافّات/37،146)، خَرْدَل (انبیاء/21،47؛ ...)، رَیْحان (الرحمن/55 ،12؛ ...)، شجره طیّبه (ابراهیم/14،24)، زَقُّوم = گیاهى تلخ، بدبو و بدطعم (صافّات/37،62)، لینه = درخت باارزش نخل. (حشر/59 ،5)17. نام زیورآلات:
از اشیاى زینتى و گرانبهاى زیر در قرآن یاد شده است: لؤلؤ، مرجان، یاقوت (الرحمن/55 ،22،58)، طلا (ذهب)، نقره (فضّه) (توبه/9،34).19. نامهاى قیامت:
گروه دیگرى از اسمهاى معرفه قرآن کریم که مىتوان به عنوان علم مصرح در قرآن معرفى کرد نامها، تعبیرها و اوصافى است که درباره قیامت بهکار رفته است؛ از قبیل: الواقعه = رخداد (واقعه/56 ،1)، الطّامة الکبرى = بلاى بزرگ (نازعات / 79، 34)، یوم الآزفه = روز نزدیک. (غافر/40،18) ( => قیامت، نامهاى قیامت)20. زمانها:
از نامهاى علم مربوط به زمان از این نامها مىتوان یاد کرد: اشهرالحرم = ماههاى حرام (توبه/9، 35 و 36؛ ...)، لیلةالقدر = شب قدر (قدر/97، 1)، ماهرمضان (بقره/2،185)، السبت = شنبه (بقره/2، 65 ؛ ...)، یومالجمعه = روز جمعه (جمعه/62 ،9)، و روز 000/50 سال. (معارج/70،4)21. سایر اعلام:
دستهاى دیگر از اعلام مصرح قرآن که دردستههاى پیشین جاى نمىگیرد عبارتاند از: کشتى نوح (عنکبوت/29،15)، عصاى موسى (اعراف/7،160؛ ...)، عصاى سلیمان (سبأ/34، 14)، تخت سلیمان (ص/38،34)، تخت بلقیس (نمل/23، 41 ـ 42)، ناقه صالح (اعراف/7، 73)، الواح موسى (اعراف/7، 145)، تابوت بنىاسرائیل (بقره/2،248)، گوساله سامرى (طه/20، 88)، مائده آسمانى (مائده/5 ، 112، 114) و گاو بنىاسرائیل.منابع
الاتقان فى علوم القرآن؛ اعراب القرائات الشواذ؛ اعلام قرآن، البحرالمحیط فى التفسیر؛ البرهان فى علومالقرآن؛ بصائر ذوى التمییز فى لطائف الکتاب العزیز؛ البهجة المرضیة فى شرح الالفیه؛ تاریخ قرآن، رامیار؛ التحبیر فى علم التفسیر؛ التعریف و الاعلام؛ تفسیرالقرآن العظیم، ابن ابى حاتم؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر؛ جامع البیان عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ الکشاف؛ لسان العرب؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن؛ معجم البلدان؛ معجم القواعد العربیة فى النحو و التصریف؛ معجم مقاییس اللغه؛ موسوعة النحو و الصرف و الاعراب؛ الموسوعة القرآنیة خصائص السور؛ موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم؛ النکت و العیون، ماوردى؛ المیزان فى تفسیر القرآن.سید محمود دشتى
[1]. لسانالعرب، ج 9، ص 372 ـ 373، «علم».
[2]. مقاییساللغه، ج 4، ص 109، «علم».
[3]. الکشاف، ج4، ص226 و 446؛ تفسیر قرطبى، ج16، ص 22 ـ 23؛ لسانالعرب، ج 9، ص 373، «علم».
[4]. موسوعة اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1215، «علم».
[5]. البهجة المرضیه، ج 1، ص 107، 117؛ معجمالقواعد العربیه، ص 306، 311؛ موسوعة النحو والصرف والاعراب، ص 463، 465.
[6]. موسوعة اصطلاحاتالفنون، ج2، ص1217 ـ 1218؛ البهجةالمرضیه، ج 1، ص 107 ، 117؛ موسوعة النحو والصرف والاعراب، ص 464 ـ 465.
[7]. البهجة المرضیه، ج 1، ص 107 ، 116.
[8]. موسوعة النحو والصرف والاعراب، ص 464.
[9]. التحبیر، ص 378 ، 440.
[10]. الاتقان، ج 2، ص 298.
[11]. الموسوعة القرآنیه، ج 2، ص 306 ، 315.
[12]. همان، ج 7، ص 501 ، 510 .
[13]. اعلام قرآن، ص 5 ، 731.
[14]. الاتقان، ج 2، ص 307.
[15]. مجمعالبیان، ج 5 ، ص 45.
[16]. تفسیر ابن ابى حاتم، ج 6 ، ص 1794؛ الاتقان، ج 2، ص 307.
[17]. الاتقان، ج 2، ص 310.
[18]. همان، ص 306 ، 311.
[19]. همان، ص 298، 305.
[20]. همان، ص 311 ـ 312.
[21]. تفسیر قمى، ج 2، ص 50 ؛ تفسیر ماوردى، ج 3، ص 377؛ المیزان، ج 14، ص 63 .
[22]. الاتقان، ج 2، ص 303.
[23]. همان، ص 304.
[24]. همان، ص 305؛ الدرالمنثور، ج4، ص 452.
[25]. روضالجنان، ج 1، ص 8 ، 14؛ تاریخ قرآن، ص 9 ، 32.
[26]. بصائر ذوى التمییز، ج 1، ص 88 .
[27]. الدرالمنثور، ج 5 ، ص683 ؛ الاتقان، ج2، ص305ـ 306؛ تفسیر ابن ابىحاتم، ج8 ، ص2470.
[28]. الاتقان، ج 2، ص 306.
[29]. همان؛ التعریف والاعلام، ص 213.
[30]. تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 209 ـ 210؛ غررالتبیان، ص 345.
[31]. الدرالمنثور، ج 4، ص 172 ـ 173.
[32]. تفسیر قرطبى، ج 15، ص 204.
[33]. همان، ج 11، ص 56 .
[34]. الاتقان، ج2، ص307؛ تفسیر قرطبى، ج11، ص 62 .
[35]. الاتقان، ج 2، ص 307.
[36]. همان؛ تفسیر قرطبى، ج 8 ، ص 88 .
[37]. الاتقان، ج 2، ص 311 ـ 312.
[38]. البرهان فى علومالقرآن، ج 1، ص 250 ـ 251.
[39]. مجمع البیان، ج 2، ص 794.
[40]. البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 250 ـ 251.
[41]. البرهان فى علوم القرآن، ص 252.
[42]. الاتقان، ج 2، ص 307.
[43]. الاتقان، ج 2، ص 308.
[44]. همان، ص 308؛ جامع البیان، مج 11، ج 19، ص 19 ـ 20.
[45]. الاتقان، ج 2، ص 307.
[46]. همان، ص 308.
[47]. همان، ص 308 ـ 309.
[48]. تفسیر قرطبى، ج20، ص109؛ الاتقان، ج2، ص309.
[49]. تفسیر قرطبى، ج 20، ص 108.
[50]. معجمالبلدان، ج 4، ص 298؛ الاتقان، ج 2، ص 309 ـ 310.
[51]. الاتقان، ج 2، ص 310.
[52]. الاتقان، ج 2، ص311؛ لسانالعرب، ج9، ص 114، «عرب».
[53]. الاتقان، ج 2، ص 310 ـ 311.
[54]. الاتقان، ج 2، ص 311.
[55]. مجمع البیان، ج 3، ص 389 ـ 390.
