اعجاز قرآن از دیدگاه معتزله
چکیده: در کتب "ملل و نحل" و دیگر منابع کلامى و تاریخى، معتزله، یا حداقل جمعى از بزرگانشان، را به نفى اعجاز قرآنمتهم کردهاند و گفتهاند که اینان قرآن را معجزه نبوت پیامبر خاتم نمىدانند. این مقاله بر آن است تا این دیدگاه رایج را با استناد به شواهد و قراین موجود در منابع مختلف در بوته نقد قرار دهد; با این امید که بتواند در شناخت معتزله، این جریان سترگ فکرى، افقهاى جدیدى را بگشاید.
پیدایش جریان فکرى معتزله به نیمه اول قرن دوم باز مىگردد. این جریان فکرى عقلگرا تا قرن هفتم هجرى ظهور داشته، و مطالب ارزنده بسیارى به جهان اسلام ارائه نموده، که اغلب آنها بر اثر تعصبات مذهبى و فرقهاى از بین رفتهاند.
توحید، عدل، منزلة بین منزلتین، وعد و وعید، و امر به معروف و نهى از منکر، از اصول مسلم معتزله به شمار مىروند. مسعودى(1) در این باره مىنویسد: «فهذا ما اجتمعت علیه المعتزلة و من اعتقد ما ذکرنا من هذه الاصول الخمسة کان معتزلیا; فان اعتقد الاکثر او الاقل لم یستحق اسم الاعتزال، فلایستحقه الا باعتقاد هذه الاصول الخمسة.»(2) اما این که چرا معتزله به این پنج اصل پایبند گردیدند و به اصول مهمترى دست نیازیدند، از عهده این مقال بیرون است.
بعضى نسبتهاى غیر محققانه و متعصبانه به معتزله، موجب گردیده که دیگران نیز عدم اعجاز قرآن را به اکثر معتزله نسبت دهند. اولین کسى که در این باره به تصریح سخن گفته، عبدالقاهر بغدادى،(3) صاحب "الفرق بین الفرق" است: «زعم اکثر المعتزلة ان الزنج و الترک و الخزر قادرون على الاتیان بمثل نظم القرآن و بما هو افصح منه و انما عدموا العلم بتالیف نظمه و ذلک العلم مما یصح ان یکون مقدورا لهم.»(4) و در جاى دیگر مىنویسد: «زعم النظام مع اکثر القدریة ان الناس قادرون على مثل القرآن و على ما هو ابلغ منه فى الفصاحة و النظم.»(5) این نسبتها باعثشده است که مستشرق معروف، "گلدزیهر"(6) نیز این امر را به معتزله نسبت دهد: «بله، در طبقات معتزله کسانى که قائل به عدم اعجاز قرآن هستند یا عدم اعجازقرآن را تضعیف کردهاند، یافت مىشود.»(7) و براى تایید کلام خود، همین قول عبدالقاهر بغدادى را نقل مىکند. همچنین مطلبى از "رسالةالغفران" "ابوالعلاء معرى"(8) مىآورد، و مىگوید: «ابوالعلاء این مطالب را به سخریه نقل کرده است، که نشانه تضعیف اعجاز قرآن است.» (9) در جواب باید گفت: اولا ابوالعلاء معرى جزء معتزله نیست، بلکه با معتزله بسیار مخالف است;(10) ثانیا ابوالعلاء در رسالة الغفران مطالب را به سخریه آورده است، ولى در باب اعجاز قرآن مطالبش را بر ضد ابن راوندى، (11) طاعن معروف قرآن، آورده است، و سخریهاى در آنها یافت نمىشود.
دیدگاهها درباره اعجاز قرآن
در باره اعجاز قرآن بین اعلام مذاهب اسلامى اختلاف است، که مهمترین اقوال عبارتاند از:1. صرفه; یعنى سلب شدن مردم به وسیله خداوند از آوردن مثل قرآن، که از مهمترین قائلان به این نظریه در معتزله نظام، جاحظ، رمانى، ابواسحاق نصیبى، (12) در شیعه شیخ مفید(13) و سید مرتضى (14) و محقق طوسى،(15) در ظاهریه ابن حزم اندلسى، (16) در اشاعره ابواسحاق اسفراینى،(17) و در زیدیه ابن مرتضى(18) را مىتوان نام برد.
2. بلاغت قرآن معجزه است، اکثر اشاعره این نظر را پسندیدهاند.
3. فصاحت قرآن معجزه است، ابوعلى و ابوهاشم جبائى و قاضى عبدالجبار و حاکم جشمى (19) از این دستهاند.
4. نظم قرآن معجزه است. جاحظ و زمخشرى و ابوالقاسم بلخى (20) و سکاکى و ابوبکر باقلانى(21) جزء این گروهاند.
5. اخبار از غیب و نبودن تناقض و اختلاف در قرآن گواه اعجاز آن است. (22)
کتب معتزله در باره وجوه اعجاز قرآن
1. تاریخنگاران و فهرستنویسان، اولین کتاب نگاشته شده در این باره را به جاحظ معتزلى[م 255] نسبت دادهاند. وى به محمد بن احمد بن ابى داود (23) چنین مىنویسد:من تمام تلاش خویش را به کار بردهام و کتابى در احتجاج به قرآن و رد تمام اشکالات براى تو نوشتم، ولى در نامهات ذکر شده که تو احتجاج به نظمقرآن را اراده نکردهاى، بلکه به رسالهاى در خلق قرآن(24) نیازمندى. (25)
و خیاط [م 300] (26) در باره این کتاب مىنویسد: "ولایعرف کتاب فى الاحتجاج لنظم القرآن و عجیب تالیفه و انه حجة" و زمخشرى و میر سید شریف جرجانى (29) از این کتاب نام مىبرند، اما این کتاب اکنون در دسترس نیست و گویا مفقود گردیده است. جاحظ دو کتاب دیگر به نام آى القرآن(30) و حجج النبوة دارد، که اولى مفقود، و دومى در ضمن رسائل جاحظ چاپ شده است.
2. اعجاز القرآن فى نظمه و تالیفه، از محمد بن یزید واسطى، (31) که تا کنون اثرى از آن یافت نگردیده است.(32)
3. نظم القرآن، از احمدبن على بن اخشید،(33) که مفقود گردیده است.(34)
4. النکت فى اعجاز القرآن، از على بن عیسى الرمانى[م 386]، که در ضمن ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن چاپ گردیده است.
5. اعجاز القرآن، از ابوعمر سعید باهلى بصرى. (35) این کتاب نیز به دست ما نرسیده است.(36)
6. قاضى عبدالجبار[م 415] در جزء شانزدهم المغنى، در باره اعجاز قرآن به طور مبسوط بحث کرده است.
7. اعجاز سورة الکوثر، از زمخشرى[م538]، که به تحقیق حامد الخفاف در مصر چاپ شده است.
8. بیان الاعجاز فى سورة قل یا ایها الکافرون، از مطرزى خوارزمى، که به تحقیق حمد بن ناصر الدخیل در عربستان چاپ شده است.
این کتب غیر از کتب تفسیرى معتزله است که اکثر آنها مفقود گردیدهاند. سبکى در طبقات الشافعیة نقلمىکند که در کتابخانه ابویوسف قزوینى معتزلى (37) تفاسیر ابوالقاسم بلخى و ابوعلى جبائى و پسرش ابوهاشم و ابومسلم محمدبن بحر معتزلى (38) را مىتوان یافت;(39) و این تفاسیر غیر از تفسیر ابوبکر الاصم (40) و تفسیر ابوالقاسم اسدى(41) و تفسیر ابوبکر النقاش (42) و تفسیر موسى الاسوارى(43) و تفسیر شحام (44) و تفسیر الکشاف است. البته از این همه تفسیر، فقط تفسیر الکشاف و منقولاتى از تفسیر ابومسلم اصفهانى و ابوعلى جبائى بر جاى مانده، که سیدمحمد رضا غیاثى آنها را در کتابى به نام بررسى آرا و نظرات تفسیرى ابومسلم اصفهانى جمعآورى کرده است.
دیدگاه بزرگان معتزله در وجوه اعجاز قرآن
ابوهذیل علاف
:(45) قاضى عبدالجبار از ابوهذیل چنین نقل مىکند: «واعلم ان اول ما نقول ما ذکر عن شیخنا ابى هذیل بانه قال: قد علمنا ان العرب کانت اعرف بالمتناقض من الکلام من هولاء المخالفین و کانت على ابطال امر رسول اللهصلى الله علیه و آله احرص و کانصلى الله علیه و آله یتحداهم بالقرآن و یقرعهم بالعجز عنه و یتحداهم بانه لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا و یورد ذلک علیهم تلاوة و فحوى لانه کان علیه السلام ینسبه الى انه من عند الله الحکیم و انه مما لایاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه و یدعى انه دلالة وان فیه الشفاء فلو کان الامر فى تناقض القرآن على ما قاله القول لکانت العرب فى ایامه الى ذلک اسبق فلما رایناهم قد عدلوا عن ذلک الى غیره من الامور، علمنا زوال التناقض عنه و سلامته على اللغة.» (46) از این عبارات به روشنى مىتوان دریافت که ابوهذیل، عدم تناقض در قرآن را دلیل اعجاز قرآن دانسته، و قائل است که پیامبر با مشرکان به تحدى برخاست; و چون آنان نتوانستند مثل آن را بیاورند، به امور دیگرى پرداختند.نظام
:(47) نظریه صرفه نظام از معروفترین نظریات وى درباره اعجاز قرآن است. اولین کسى که از صرفه گزارش داده، فراء است.(48) سپس جاحظ در رساله خلق القرآن(49) و خیاط در الانتصار (50) این نسبت را به نظام مىدهند; و ابوالحسن اشعرى در مقالات الاسلامیین مىنویسد: «و قال النظام الآیة و الاعجوبة فى القرآن، مافیه من الاخبار عن الغیوب. فاما التالیف و النظم، فقد کان یجوز ان یقدر علیه العباد لولا ان الله منعهم بمنع و عجز احدثهما فیهم.»(51) و سپس بقیه نویسندگان از اینها نقل مىکنند. (52) از مطالب منقول در این کتب مىتوان فهمید که نظام قرآن را معجزه مىداند; به این دلیل که خبرهایى از غیب و نفوس مردم داده است، اما اشکال اساسى آن این است که با تحدى پیامبر نمىسازد، لذا نظام قائل به صرفه شده است. درباره صرفه نظام مىتوان گفت: نظام قائل به یک اعجاز در عدم اعجاز است; یعنى نفس قرآن، از نظر نظم و فصاحت و بلاغت، معجزه نیست، اما عاجز نمودن مردم از مثل آوردن براى قرآن، معجزهاى است ابدى که خداوند در باره قرآن اعمال مىنماید.
ابوموسى مردار
:(53) در کتب موجود معتزله، در باره دیدگاه مردار در اعجاز قرآن چیزى یافت نمىشود، ولى عبدالقاهر بغدادى در باره ایشان مىگوید: «وکان هذا المردار یزعم ان الناس قادرون على ان یاتوا بمثل هذا القرآن و بما هو افصح منه کما قال النظام.» (54) ایشان در جاى دیگر مىنویسد: «وکان [المردار] قد افتتح دعوته بان قال لاتباعه ان الناس قادرون على مثل القرآن و على ما هو احسن منه نظما.» (55) سپس ابومظفر اسفراینى (م 471) (56) و شهرستانى (م 548) در الملل و النحل این مطلب را نقل مىکنند: «الثالثة: قوله فى القرآن، ان الناس قادرون على مثل القرآن فصاحة و نظما و بلاغة و هو الذى بالغ فى القول بخلق القرآن.» (57) سمعانى (58) نیز در الانساب این مطالب را نقل مىکند. (59) قبل از اینها ابوبکر باقلانى در اعجاز القرآن این قول را به صورت مجمل بیان کرده است: و لیس الصرفة اعجب من قول فریق منهم: ان الکل قادرون على الاتیان بمثله و انما تاخروا عنه لعدم العلم بوجه ترتیب لو تعلموه لوصلوا الیه به ولا اعجب من قول فریق منهم: انه لافرق بین کلام البشر و کلام الله تعالى فى هذا الباب و انه یصح من کل واحد منها الاعجاز على حد واحد.(60)و گویا عبدالقاهر و شهرستانى از ایشان اخذ کردهاند; و دیگران از این دو تبعیت کردهاند. (61)
وقتى به کتب تالیف شده قبل از اعجاز القرآن باقلانى مراجعه مىکنیم، هیچ اثرى از این انتساب نمىبینیم. حتى ابوالحسن اشعرى، که پایه گذار فرقه اشاعره است، در هیچ یک از کتب خود این نسبت را به ابوموسى مردار نداده، و حتى در مقالات الاسلامیین در بحث از اعجاز قرآن این مطلب را بیان نکرده است. ابن راوندى نیز، که صرفه نظام را نقل کرده و به آن ایراد گرفته است، در این باره کلامى از ابوموسى مردار نقل نمىکند; حال آن که خیاط سه صفحه از کتاب خود را اختصاص داده به مطالبى که ابن راوندى به ابوموسى مردار نسبت داده است، ولى از عدم اعجاز قرآن نزد ابوموسى مطلبى نمىنویسد. (62) همچنین ابن حزم اندلسى - که همدوره باقلانىاست، ولى جزء اشاعره نیست - صرفه نظام را آورده، اما کلامى از ابوموسى نقل نمىنماید. (63) بنابراین، با وجود نسبت تعصب از طرف اشاعره، مثل فخر رازى، به عبدالقاهر بغدادى و شهرستانى، این نسبتبسیار تضعیف مىگردد. تعصب عبدالقاهر به اندازهاى است که چنین مىگوید:
مردار به مجلس خلفا نمىرفت و پول از آنها دریافت نمىکرد، لذا من متعجبم چرا خلفا او را به قتل نرساندهاند; کسى که بدعت نرفتن به مجلس خلفا را پایه گذارى کرده است.» (64) حال کسى که واجب القتل است، این نسبت، کمترین بهایى است که باید در این راه بپردازد.
جاحظ: (65) ایشان در حجج النبوة مىگوید:
لان رجلا من العرب لو قرا على رجل من خطبائهم و بلغائهم سورة واحدة، طویلة او قصیرة، لتبین له فى نظامها و مخرجها وفى لفظها و طبعها انه عاجز عن مثلها ولو تحدى بها ابلغ العرب لظهر عجزه عنها... ولو اراد انطق الناس ان یؤلف من هذا الضرب سورة واحدة، طویلة او قصیرة، علم نظم القرآن و طبعه و تالیفه و مخرجه لما قدر علیه و لو استعان بجمیع قحطان و معدبن عدنان.(66)
در جاى دیگرى چنین آورده است:
قرآن با نظم و تالیف خویش بلغا و شعرا را به مبارزه طلبیده، ولى کسى پاسخ مثبتبه آن نداده است. حتى کسى پیدا نشده که ادعا کند شبیه آن را در بعضى موارد آورده است. (67)
در البیان و التبیین نیز مىگوید:
و لابد من ان نذکر فى الجزء الثالث، اقسام تالیف جمیع الکلام و کیف خالف جمیع الکلام الموزون و المنثور و هو منثور غیر مقفى على مخارج الاشعار والاسجاع و کیف صار نظمه من اعظم البرهان و تالیفه من اکبر الحجج. (68)
ولى متاسفانه این وعده را فراموش کرده و در جلد سوم به شعوبیه و رد آن مىپردازد. از این عبارات چنین برداشت مىشود که جاحظ قرآن را بر طبق اشعار و اسجاع مىداند; یعنى قائل است که در قرآن سجع وجود دارد، لذا ابوبکر باقلانى به او تاخته است و مىگوید:
کسى که قائل به سجع در قرآن است، باید بپذیرد که در نظم و تالیف قرآن اعجازى نیست; و فرقى بین کلام خدا و کلام بشر نیست.(69)
جاحظ نفس قرآن را معجزه دانسته و نظم و تالیف قرآن را اعجاز گونه مىداند، که مثل آن را کسى نمىتواند بیاورد.(70) وى صرفه را نیز در باره قرآن قبول دارد و مىنویسد:
... و مثل ذلک ما رفع من اوهام العرب و صرف نفوسهم عن المعارضة للقرآن بعد ان تحداهم الرسول بنظمه... و فى کتابنا المنزل الذى یدلنا على انه صدق، نظمه البدیع الذى لایقدر على مثله العباد... .(71)
البته باید توجه کرد که جاحظ، بر خلاف نظام، قرآن را معجزه ذاتى مىداند، ولى معتقد استبراى این که آشفتگى افکار پیش نیاید، خداوند عرب را از معارضه با قرآن بازداشت. از این رو، صرفه جاحظ غیر از صرفه نظام است. یحیى بن حمزه علوى (72) در الطراز مىگوید: «ما سه نوع صرفه داریم: صرفه نظام، صرفه جاحظ و صرفه سید مرتضى.» سپس هر یک را بهطور مشروح بررسى مىکند و فرقهاى آنها را بیان مىدارد. (73) البته صرفه چهارمى نیز داریم، که صرفه ابن حزم است. (74)
هشام الفوطى
(75) و عبادبن سلیمان: (76) مطالب زیادى از این دو نفر در دست نیست. اشعرى در باره نظرات این استاد و شاگرد در باره اعجاز قرآن مىنویسد: قال هشام و عباد: لا نقول ان شیئا من الاعراض یدل على الله سبحانه; و لا نقول ایضا ان عرضا یدل على نبوة النبىصلى الله علیه و سلم و لم یجعلا القرآن علما للنبى صلى الله علیه و سلم و زعما ان القرآن اعراض. (77)از کلام اشعرى هویداست که این دو نفر قرآن را دلیل نبوت پیامبر نمىدانستهاند، بلکه آن را جزء اعراض مىپنداشتند; و اعراض را دال بر چیزى قرار نمىدادند. اما قاضى عبدالجبار در جواب کسانى که همین مطالب را یادآور شدهاند، مىگوید:
این دو نفر منکر معجزه بودن قرآن نیستند، بلکه چون در اعراض نظر خاصى دارند، سبب شده که بپذیرند قرآن بعد از عصر پیامبر دال بر نبوت پیامبر نیست. البته این دو نفر نزول جبرئیل را دلیل بر صدق نبوت پیامبر مىدانستند، و از این طریق، به معجزه بودن قرآن پىمىبردند.(78)
اگر نسبتى که قاضى عبدالجبار به عباد و هشام مىدهد صحیح باشد، پس نزد این دو نفر نزول جبرئیل خود یک امر خارق عادتى است که دال بر نبوت پیامبر است; و تا زمانى که پیامبر بود، قرآن دلیل نبوت بود، ولى بعد از پیامبر دلیل نیست. آنچه باعثشده این دو نفر قائل به این قول شوند، نظر آنها در باب اعراض است: «جسم، همان جوهر و اعراض لاینفک اوست، لذا اگر عرضى از جسم منفک شد، دیگر جسم نیست و دال بر شىء دیگر هم نیست; و چون قرآن صوت است و از جسم منفک شده است، لذا دال بر شیئى نیست.» (79) ابوبکر باقلانى و عبدالقاهر جرجانى(80) نیز همین نسبت را به صورت مجمل بیان کردهاند.(81)
ابوعلى جبائى
:(82) اکنون هیچ کتابى از ابوعلى در دست نیست، ولى قاضى عبدالجبار در جاى جاى المغنى از کتب ابوعلى یاد کرده است; از جمله مىگوید: شیخ ما، ابوعلى، قائل است که در کلام طویل و تالیف کثیر، از کسى که علوم را آموخته باشد، رفع تناقض و اختلاف بعید است، لذا قرآن نمىتواند از طرف کسى غیر از خدا، که عالم بنفسه است، باشد.(83)ولى آنچه از ابوعلى جبائى در وجه اعجاز قرآن معروف است، قول به فصاحت قرآن است. این مطلب را علامه حلى نقل کرده و مىفرماید: «فقال الجبائیان ان سبب اعجازالقرآن فصاحته.» این مطلب از فحواى کلام قاضى هم بر مىآید، اما ایشان در هیچ جا صراحتا آن را به ابوعلى نسبت نمىدهد.
ا بوهاشم جبائى :
(84) از کتب ابوهاشم، مثل کتب پدرش، هیچ اثرى نیست. و آنچه از نظریات ابوهاشم مىدانیم، منقول از دیگران است. قاضى عبدالجبار مىنویسد:و قال شیخنا ابوهاشم:(85) والعادة انقضتبان انزله جبرئیل علیه فصار القرآن معجزا لنزوله و على هذا الوجه و لاختصاص الرسول به، لان نزول جبرئیل هو معجز، لکنه لو انزل ما لیس بمعجز لکان لا یعلم صدق رسول الله... . (86)
از این عبارات به دست مىآید که ابوهاشم نزول جبرئیل را معجزه مىداند، ولى این معجزه اگر کلام اعجاز گونه نباشد، دال بر صدق پیامبر نخواهد بود. از این رو، ابوهاشم قرآن را معجزه دانسته، و اعجاز آن را در فصاحت قرآن دیده است. (87) ابوهاشم عدم تناقض در قرآن را هم دلیل اعجاز مىداند. (88)
رمانى: (89) ایشان در رساله خویش مىنویسد: «وجوه اعجاز قرآن هفت تاست، که از جمله آنها بلاغت، اخبار از غیب و صرفه است.»(90) سپس تمام رساله خویش را به بحث از بلاغت قرآن اختصاص مىدهد. ایشان اولین فردى است که اسجاع قرآن را فواصل مىنامد و مىگوید:
الفواصل حروف متشاکلة فى المقاطع توجب حسن افهام المعانى و الفواصل بلاغة و الاسجاع عیب و ذلک لان الفواصل تابعة للمعانى و اما الاسجاع فالمعانى تابعة لها. (91)
دیگر ادیبان نیز از ایشان تقلید کرده و اسجاع قرآن را فواصل نامیدهاند; مانند ابوبکر باقلانى، عبدالقاهر جرجانى و ابن ابى اصبع. ایشان صرفه نظام را قبول دارد و آن را یکى از وجوه عقلى اعجاز قرآن مىداند.(92) پس نزد رمانى بلاغت از اهم ادله اعجاز قرآن است; بلاغتى که اشاعره بعدا بر آن بسیار تاکید کردند.
قاضى عبدالجبار
:(93) قاضى از جمله کسانى است که کتابهایش دستخوش حوادث نگردیده است. اکثر کتب وى در یمن یافتشده است. قاضى عبدالجبار تنها دلیل اعجاز قرآن را فصاحت مىداند، و صرفه و اخبار از غیب و ... را رد مىنماید و مىگوید: چون پیامبر به قرآن تحدى نمود، لذا باید دلیلى باشد که همه قرآن را شامل شود; و این وجوه، بعض قرآن را شامل مىشوند. البته همین وجوه دلیل صدق پیامبر هستند، اما دلیل اعجاز قرآن نیستند.(94)زمخشرى:
(95) آقاى صاوى الجوینى کتابى به نام "منهج الزمخشرى فى تفسیر القرآن و بیان اعجازه" دارد، و تحقیق مبسوطى در این باره کرده است. ایشان مىفرماید: «زمخشرى قرآن را از دو راه معجزه مىداند: یکى نظم و دیگرى اخبار از غیب.» (96) و خود زمخشرى در جاىجاى الکشاف از این مسئله پرده بر مىدارد; (97) و قائل است نظمى که ارتباط واثق با معانى دارد، دال براعجاز قرآن است. (98)
مطرزى خوارزمى:
(99) ایشان در رساله خویش مىنویسد: و جمع فى هذه الکلم المعدودة و الجمل المحدودة بین اسباب الفصاحة و ارکان البلاغة من الحذف و الاضمار ... .» (100)
از عبارات ایشان چنین بر مىآید که وى فصاحت و بلاغت را دلیل اعجاز قرآن مىداند.
سکاکى:
(101) ایشان در مفتاح العلوم مىگوید: و اعلم ان شان الاعجاز عجیب یدرک و لایمکن وصفه... و مدرک الاعجاز عندى هو الذوق و ان علمى المعانى والبیان هما الوسیلة الاکتساب الذوق الذى تدرک به مواطن الجمال البلاغى على انهما لایکشفان کشفا تاما على وجه الاعجاز لتعذر الاحاطه بکل اسرار القرآن البلاغیة. (102) بهنظر سکاکى بلاغت قرآن دلیلاعجاز است، ولىفهم این بلاغتبه ذوق افراد وابسته است.
و معتزله کم کم از صحنه روزگار محو شد; به گونهاى که در سال 730 هجری قمری، که ابن بطوطه به خوارزم رفته است، مىگوید:
اکثر علماى شهر اورگنج معتزلى مذهب بودند، ولى از تظاهر به معتقدات خویش پرهیز مىکردند، زیرا سلطان محمد اوزبک و فرمانرواى آن در شهر اورگنج از اشاعره هستند. (103)
آنچه از این فرقه کلامى باقى مانده، مقدارى بسیار ناچیز از کتب آنهاست. البته بسیارى از اقوال منتسب به آنها در کتب دیگر فرق کلامى ذکر شده است.
نتیجه
بنابر آنچه گفته آمد، تمام معتزلیان، قرآن را معجزه دانستهاند، ولى در وجوه اعجاز آن اختلاف دارند، که امرى طبیعى است. اما به این دلیل که اشاعره از مخالفان سرسخت آنها بودند، نسبتهایى ناروا به معتزلیان دادهاند; و چون نویسندگان اشاعره و مذهب آنها بیشترین طرفدار را در عالم اسلام داشته، نظرات آنان بیشتر از دیگران مورد توجه قرار گرفته است. از این رو، نسبت عدم اعجاز به معتزله شیوع پیدا کرده است.پىنوشتها:
1. ابوالحسن على بن حسین مسعودى، احتمالا از نوادگان عبدالله بن مسعود، صحابى معروف پیامبر، اهل بغداد، ساکن مصر و مدفون در فسطاط، متوفاى 356ق. مسعودى به بسیارى از شهرهاى اسلامى مسافرت کرد. مروج الذهب و التنبیه و الاشراف، از کتب معروف اوست. در مذهب او اختلاف است: زرکلى از ذهبى نقل مىکند که او معتزلى است; طبقات الشافعیه این مطلب را به صورت «قیل» مىآورد; عدهاى آن را شیعه دانستهاند، چون از امامان شیعه به لفظ «امام» یاد کرده است; گروهى هم وى را اسماعیلى مىدانند، چون اکثر عمر خود را در مصر، در زمان حکومتخلفاى فاطمى، گذرانده است.2. مروج الذهب، 3/222; چاپ دارالاندلس، بیروت 1385.
3. ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر بن محمد تمیمى بغدادى، فقیه، متکلم، ادیب، شافعى اشعرى مذهب، شاگرد ابواسحاق اسفراینى و استاد ابومظفر اسفراینى است. او در سال 429ق در اسفراین در گذشت.
4. الفرق بین الفرق، ص 140، تحقیق محمد زاهد الکوثرى، نشرالثقافةالاسلامیة، مصر.
5. عبدالقاهر بغدادى، اصول الدین، ص184 ، دارالکتب، بیروت.
6. مستشرق مجارى یهودى الاصل، شاگرد محمد عبده و طاهر الجزایرى، متوفاى 1921.
7. گلدزیهر، مذاهب التفسیرالاسلامى، ص 142، ترجمه عبدالحلیم نجار، چاپ دار اقرا، 1405.
8. ابوالعلاء احمد بن عبدالله بن سلیمان تنوخى، شاعر و اندیشمند نابیناى عرب، متولد معرة النعمان، که نزدیک حلب است. او بیشتر عمر خویش را در انزوا گذرانده، و بسیارى از بزرگان را هجو نموده، ولى کسى را مدح نکرده است. وى صله هیچ کس را نمىپذیرفت. او در سال 363ق در همان مکان درگذشت. در باره عقاید ابوالعلاء، معروف به شاعر لزومیات، حرف بسیار است. به او نسبت زندیق، معتزلى، جبرى مذهب، مزدکى، شیعى، قرمطى، برهمایى، دروزى و اهل تقیه دادهاند. دیوان لزومیات او در سال 1303ق در هند چاپ شده است. براى اطلاع بیشتر درباره ابوالعلاء، ر.ک: الجامع فى اخبار ابى العلاء المعرى و آثاره. تالیف محمدسلیم الجندى، چاپ دمشق.
9. مذاهب التفسیر الاسلامى، ص 143.
10. ابوالعلاء عقلگراست و در بعضى از مبانى با معتزله همراه است، ولى شعرى دارد که به صراحت معتزلى بودن خود را رد مىکند: «و معتزلى لم اوافقه ساعة / اقول له فى اللفظ دینک اجزل.» ر. ک: الجامع فى اخبار ابى العلاء، ج1، ص405.
11. احمد بن یحیى بن اسحاق ریوندى، اهل روستاى ریوند نیشابور، معروف به ابن راوندى، در اوایل عمر جزء معتزله بود. سپس از اعتزال برگشت و کتب بسیارى در رد معتزله نوشت. کتاب فضیحةالمعتزله او معروف است. کتاب الدامغ، طعنهاى او به تاویلات معتزله در باب قرآن است. هیچ کتابى از او به دست ما نرسیده است. وى در بین تمام مذاهب اسلامى به ملحد و زندیق معروف است.
12. ابواسحاق ابراهیم بن عیسى النصیبى، از متکلمان معتزله بصره، و همدوره ابوحیان توحیدى است. ابوحیان در المقابسات و مثالب الوزیرین بسیار از او بدگویى مىکند. حاکم جشمى مىگوید: «او استاد سید مرتضى بوده است.»
13. اوائل المقالات، ص 18، تحقیق دکتر مهدى محقق، چاپ دانشگاه تهران، 1372.
14. الذخیرة فى علم الکلام، ص 378، تحقیق سید احمد حسینى، چاپ جامعه مدرسین، 1411.
15. کشف المراد، ص 384، چاپ مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1399.
16. ابن حزم اندلسى در قرطبه به دنیا آمده است. در فروع شافعىمذهب و در اصول ظاهرى مذهب، و مخالف اشعرى و صوفیه است. او در سال 456 ق درگذشت. الفصل، 3/31، چاپ دارالجیل بیروت.
17. ایجى در شرح المواقف (8/246) مىگوید: یکى از قائلان به صرفه ابواسحاق اسفراینى است، که از ما [اشاعره] است، ولى آنچه موجب تعجب نویسنده گردیده، دو گونه عمل نمودن عبدالقاهر بغدادى است. او درکتاب اصول الدین، نظام را به دلیل قول به صرفه کافر مىداند; حال آن که استادش ابواسحاق اسفراینى هم قائل به صرفه است. شگفت این است که ابوبکر باقلانى در اعجاز القرآن خود به نظام تاخته که چرا قائل به صرفه است; حال آن که مىدانسته همشاگردى او در درس ابوالحسن باهلى، یعنى ابواسحاق اسفراینى، قائل به صرفه است، ولى در باره او هیچ سخنى نمىگوید. عجیبتر از اینها، نظر آقاى توفیق الفکیکى است که در مجله رسالة الاسلام بر آن است که سید مرتضى و شیخ مفید قائل به صرفه نیستند، بلکه این حرفها را در جدلیات زدهاند. دکتر مهدى محقق نیز در پاورقى بر اوائل المقالات در باره استاد توفیق الفکیکى مىگوید: استاد توفیق مقاله قیم و خوبى در رسالةالاسلام در باب اعجاز قرآن آورده است; حال آن که استاد توفیق امانتدار خوبى براى شیخ مفید و سید مرتضى و خواجه نصیرالدین طوسى و علامه حلى نیست، و نظرات آنها را در باب صرفه نیاورده، ولى نظراتشان را در باب فصاحت و بلاغت آورده است.
18. المهدى لدین الله احمد بن یحیى بن مرتضى، از امامان زیدیه در یمن، متوفاى 840ق. صاحب طبقات المعتزلة و البحر الزخار.
19. امام حاکم ابوسعد محسن بن محمد بن کرامة جشمى بیهقى، از نوادگان محمدبن حنفیه، متوفاى 494ق، و شاگرد شاگردان قاضى عبدالجبار است. در اصول معتزلىمذهب است، و جزء زیدیه محسوب مىشود.
20. عبدالله بن احمد بن محمود، معروف به ابوالقاسم کعبى یا بلخى، از متکلمان بزرگ معتزله، شاگرد عبدالرحیم خیاط، ساکن بلخ خراسان، کاتب علویان طبرستان، متوفاى 319ق. ردیههاى او و ابن قبه شیعى بر یکدیگر معروف است. کتاب المقالات او در ضمن طبقات المعتزلة چاپ شده است.
21. قاضىابوبکربنطیببن باقلانى، از متکلمانبزرگ اشاعره، متولدبصره، ساکنبغداد، شاگرد ابوالحسنباهلى بصرى و ابن مجاهد، همکلاسى ابن فورک و ابواسحاق اسفراینى، متوفاى 403 ق. مباحثاتش با شیخ مفید معروف است.
22. ر.ک: اعجازالقرآن باقلانى; دلائل الاعجاز; اسرارالبلاغة و رسالة الشافعیة عبدالقادر جرجانى; الاتقان سیوطى; تحریر التحبیر ابن ابى اصبع مصرى; شرح مقاصد، جلد پنجم; شرح المواقف ایجى،8/244. ایجى نظم قرآن را به بعضى از معتزله، و بلاغت را به جاحظ نسبت مىدهد، که این نسبتبه عکس است. المنتقذ من التقلید، جلد اول; الذخیرة سید مرتضى.
23. ابو ولید محمد بن احمد بن ابى داود، قاضى بغداد در زمان متوکل، از معتزله، متوفاى 239ق.
24. امامیه لفظ خلق و مخلوق را در باره قرآن به کار نمىبرد، بلکه بنا بر روایتى از امام رضا علیه السلام ، کلمه محدث را به کار مىبرد، ولى معتزله بر خلق قرآن اصرار زیادى داشتند، که باعث واقعه محنت گردید.
25. رسائل جاحظ، 3/287; رساله خلق قرآن، تحقیق عبدالسلام محمد هارون.
26. ابوالحسین عبدالرحیم خیاط، رئیس معتزله بغداد، شاگرد جعفربن حرب و جعفربن مبشر و استاد ابوالقاسم بلخى، صاحب کتاب الانتصار. فرقه خیاطیه به او منتسب است.
27. الانتصار، ص 226، تحقیق محمد حجازى، مکتبة الثقافة الدینیة، مصر.
28. اعجاز القرآن، ص 6، تحقیق سید احمد صقر.
29. الکشاف، ص 15.
30. ابن ندیم، الفهرست، ص 208; الحیوان، 3/86.
31. ابوعبدالله محمد بن یزید واسطى، شاگرد ابوعلى جبائى، از بزرگان معتزله بغداد، متوفاى 306ق.
32. الفهرست، ص 218.
33. ابوبکر احمد بن على بن معجور، معروف به ابن اخشید، فقیه، متکلم و مفسر، از رؤساى معتزله بصره، شاگرد ابوعبدالله صیمرى، شافعىمذهب، با ورع و زاهد، پدرش از والیان عباسى است. متوفاى 326ق.
34. الفهرست، ص 220.
35. ابوعمر محمد بن عمر بن سعید باهلى بصرى، قاضى بصره، استاد ابوعلى جبائى، متوفاى قبل از 300ق. در وعظ بسیار قوى بوده است; به گونهاى که متکلمان نیز پاى وعظ او گریه مىکردهاند. وى از معتزله بصره محسوب مىشود.
36. الفهرست، ص 219.
37. ابو یوسف عبدالسلام بن محمد بن یوسف قزوینى، شاگرد قاضى عبدالجبار، از معتزله بصره، متوفاى 488ق.
38. ابومسلم محمد بن بحر اصفهانى، کاتب، نحوى، ادیب، متکلم و مفسر معتزلىمذهب، از رجال دولت عباسى، شاگرد عبدالرحیم خیاط، دبیر علویان طبرستان، متوفاى 322ق.
39. طبقات الشافعیة، 5/121.
40. ابوبکر عبدالرحمان بن کیسان الاصم، شاگرد شاگردان واصل بن عطاء، و استاد ابوعلى جبائى در تفسیر. با ابوهذیل مناظراتى داشته است. او حضرت امیر علیه السلام را در بسیارى از افعالش خاطى، و معاویه را در بعضى از افعالش مصاب مىدانست. ابوبکر الاصم معتزلى، غیر از ابوالعباس الاصم اشعرى، استاد ابومظفر اسفراینى است.
41. عبیدالله بن محمد جرو اسدى، معروف به ابوالقاسم اسدى، شاعر، نحوى و کاتب عضدالدوله دیلمى، شاگرد ابوعلى فارسى و ابوسعید سیرافى، از معتزله بغداد، شاگرد رمانى، متوفاى 387ق.
42. ابوبکر محمد بن حسن بن محمد، از معتزله بغداد، متوفاى 351ق. نسخه خطى تفسیر ایشان در دارالکتب مصر و کتابخانه بریتانیا موجود است.
43. ابو على موسى بن سیار اسوارى، شاگرد ابوهذیل و نظام، و به زبان فارسى و عربى تفسیر مىگفت. سى سال تفسیر گفت و تفسیر قرآن به پایان نرسید. سال وفاتش معلوم نیست.
44. ابو یعقوب یوسف بن عبیدالله بن شحام، رئیس معتزله بصره، استاد ابوعلى جبائى، شاگرد ابوهذیل علاف، متوفاى 267ق.
45. محمد بن هذیل بن عبدالله، از پیشوایان نخستین معتزله است. چون در محله کاه فروشان منزل داشت، به او علاف مىگفتند. وى شاگرد عثمان الطویل است. در جدل همتا نداشت. سال وفات ابوهذیل را 227، 230 و235 نقل کردهاند، ولى قول به 235 را که سید مرتضى و ابن مرتضى نقل نمودهاند یقینا صحیح نیست، چون قاضى عبدالجبار مىگوید: وقتى علاف از دنیا رفت، واثق، خلیفه عباسى، در جلسه تعزیه او شرکت کرد; و واثق متوفاى 232ق است، لذا باید علاف قبل از واثق از دنیا رفته باشد. بنابراین، قول به 230ق صحیحترین قول است.
46. المغنى، 16/387.
47. ابراهیم بن سیار بن هانى، معروف به نظام، خواهرزاده و شاگرد ابوهذیل علاف، از بصره به بغداد رفت و کتب فلاسفه را، که به تازگى ترجمه شده بود، مطالعه کرد. و سپس به بصره برگشت و با ابوهذیل به مناظره برخاست. اولین کسى است که مطالب فلسفه را در مباحث معتزله وارد کرده و صاحب نظریات خاصى در این باره است. درباره سال وفات او اختلاف است:
الف: دکتر طه حاجرى در الجاحظ حیاته و آثاره چنین نقل مىکند: اکثر تراجم و کتب تاریخى نوشتهاند: نظام در 36 سالگى و در سال 221 یا 231 از دنیا رفته است، ولى با وجود شواهد و قراین بسیار، یکى از این دو مطلب (در جوانى مردن، در سال 221 از دنیا رفتن) باطل است.
ب: معجم الادباء(5 / 169) نقل مىکند که بین نظام و ضراربن عمر در نزد هارون الرشید مناظرهاى پیش آمده است; وچون هارون الرشید از بحث آنها چیزى نفهمید، آنها را پیش کسائى نحوى فرستاد تا بین آنها قضاوت کند. این داستان نشان مىدهد باید این مناظره قبل از سال 190ق صورت گرفته باشد; چرا که کسائى متوفاى 189ق است و هارون الرشید متوفاى 193ق. و اگر بپذیریم که نظام در 36 سالگى درسال 221 از دنیا رفته است، باید متولد سال 185 باشد; و در هنگام مناظره با ضراربن عمر، سه یا چهار ساله باشد; و هارون الرشید مباحثسنگین طفل چهار ساله را نفهمیده است .
ج: سید مرتضى در امالى (1/189) و المنیة (ص 152) نقل مىکند که پدر نظام، وى را نزد خلیل بن احمد فراهیدى براى درس خواندن برده است; و نظام در آن وقت جوانى بیش نبوده است. نیز قصهاى که دال بر علم نظام است نقل مىکند; حال آن که خلیل بن احمد مابین 170 تا 175 ق از دنیا رفته است; یعنى پنجیا ده سال قبل از به دنیا آمدن نظام. نظام هنگامى که جوان بوده، در درس خلیل بن احمد حاضر مىشده است.
د: شاگردى جاحظ نزد نظام از اجماعیات است. وى در سال 255ق از دنیا رفته است. سال وفات وى را به اختلاف، 90 تا 96 سالگى، ذکر کردهاند. با این حساب، جاحظ باید متولد سالهاى 159 تا 165 باشد; یعنى در سال 185، که سال تولد نظام است، 20 تا 25 سال داشته است. اگر قبول کنیم که نظام در 20 سالگى جاحظ را به شاگردى قبول کرده، باید جاحظ در آن زمان حدود 40 تا 45 سال داشته باشد; حال آن که جاحظ در این سن از معروفترین متکلمین معتزله بوده است که کتابهایش به خراسان و به دست مامون رسیده است. از طرف دیگر، گفتهاند جاحظ در جوانى با فردى به نام مویس بن عمران از شاگردان نظام برخورد کرده و به واسطه او به درس نظام راه یافته است; حال آن که با محاسبات قبلى، جاحظ حداقل بالاى 40 سال داشته، که به درس نظام رفته است; آن هم در بصره که همه مىخواهند متکلم شوند.
ه: معجم الادباء (19/53) و البیان و التبیین (1/175) نقل مىکنند قطرب نحوى در سال 206ق از دنیا رفته است. او شاگرد سیبویه در نحو، و شاگرد نظام در کلام بوده است; حال آن که در سال 206 نظام هنوز 20 ساله نشده بود.
و: فراء کتابى دارد به نام معانى القرآن، که در آن به صرفه نظام چند اشکال وارد کرده است. فراء متوفاى 206 است; یعنى باید نظام قبل از 20سالگى قائل به صرفه شده باشد; و آن قدر این قول اعتبار داشته باشد که فراء، نحوى بزرگ، در کتاب خود به آن پرداخته و آن را رد نماید.
ز: ابن مرتضى در المنیة و الامل (ص 153) نقل مىکند که بین جعفر بن یحیى برمکى و نظام در باره ارسطو بحثى درگرفت، و نظام به جعفر گفت: آیا مىخواهى کتاب ارسطو را از اول تا آخرش برایتبخوانم؟ جعفر از این گفتار نظام تعجب کرد; در حالى که جعفربن یحیى در سال 187 به دست هارون الرشید به قتل رسیده است; یعنى زمانى که نظام دو ساله بوده، جعفر از دنیا رفته است. ممکن نیستبین بچه دو ساله و وزیر خلیفه این مباحثسنگین رد و بدل شود; و بچه دو ساله کتب ارسطو را حفظ باشد; کتبى که به تازگى ترجمه شده است.
ح: یاقوت در معجم الادباء (6/86) نقل مىکند که نظام معاصر سیبویه و دوست صمیمى او بوده است. سیبویه متوفى 176ق است و شاگرد خلیل بن احمد; یعنى قبل از به دنیا آمدن نظام سیبویه از دنیا رفته است; نظامى که رفیق سیبویه بوده است و همشاگردى وى در درس خلیل.
ط: در ضحى الاسلام (3/119) آمده است که نظام با ابونواس مناظرهاى داشته و ابونواس نظام را به سبب نظریاتش هجو کرده، و به نظام نسبت زندیق و کافر داده است. ابونواس متوفاى 198ق است; یعنى وقتى که نظام سیزده ساله بوده، ابونواس پیرمرد نظریات وى را هجو نموده، که بسیار بعید به نظر مىرسد.
ى: ابن مرتضى در المنیة (ص 151) نقل مىکند که فرزند صالح بن عبدالقدوس از دنیا رفت، و نظام همراه با استادش ابوهذیل به ملاقات صالح رفتند. و نظام در آن زمان نوجوانى بود که نزد ابوهذیل، دایى خود، درس مىخواند; حال آن که بنا بر تصریح همه مورخان صالح بن عبدالقدوس در سال 160 در زمان خلافت مهدى، به حکم زندیق بودن، به قتل رسیده است; یعنى نظام سى سال قبل از به دنیا آمدن همراه استادش ابوهذیل به دیدار صالح بن عبدالقدوس رفته است. تمام این قراین و شواهد نشان مىدهد یکى از این دو مطلب (در جوانى از دنیا رفتن نظام، در سال 221ق از دنیا رفتن) باطل است. دکتر احمد امین در ضحى الاسلام (3/106) براى فرار از این اشکال، بدون ذکر این مطلب، مىگوید: «کان النظام آیة النبوغ.» ولى به نظر نگارنده این سطور، به احتمال بسیار قوى نظام در جوانى از دنیا رفته است، ولى نه در سال 221، بلکه حدود سالهاى 190 ; چرا که در تمام قراین حضور نظام تا سال 190 هویداست، و بعد از آن قرینهاى دال بر زنده بودن نظام یافت نمىشود. بنابراین، نظام حوالى سالهاى 150 به دنیا آمده و حوالى سالهاى 190 از دنیا رفته است، نه متولد 185 و متوفاى 221 یا 231، ر. ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج1، مدخل ابراهیم بن سیار.
48. ابوزکریا یحیى بن زیاد بن عبدالله، معروف به فراء، امام کوفیان در نحو، استاد فرزندان مامون، متوفاى 206ق. درباره شیعه بودن فراء به مجله رسالةالاسلام (15/96) مراجعه کنید. معانى القرآن، ص 301، به نقل از کتاب الباقلانى و کتابه اعجاز القرآن از دکتر عبدالرؤوف مخلوف، ص 37.
49. رسائل جاحظ، 3/287.
50. الانتصار، ص 68.
51. مقالات الاسلامیین، ص 271.
52. اعجازالقرآن، ص 46; کشف المراد، ص 384; الاتقان، ص 1006 ; التبصیر فى الدین، ص 72; الملل و النحل بغدادى، ص 98; الفرق بین الفرق، ص 87 ، 97.
53. ابوموسى، عیسى بن صبیح، ملقب به مردار یا مزدار، معروف به راهب معتزله، شاگرد بشر بن معتمر، رئیس معتزله بغداد، استاد جعفرین، متوفاى 226ق. اعتزال در بغداد به دست او منتشر شد.
54. الفرق بین القرآن، ص 100.
55. الملل و النحل ، ص 109، تحقیق دکتر البیر نصر نادر.
56. ابومظفر طاهر بن محمد اسفراینى، شافعى اشعرى مذهب است. وى به پیشنهاد نظامالملک به توس عزیمت کرد. التبصیر فى الدین، ص 72، عالم الکتب.
57. الملل و النحل، ص 67.
58. ابوسعد عبدالکریم بن محمد تمیمى سمعانى، اشعرى مذهب، متوفاى 562، صاحب کتاب معروف الانساب.
59. عبدالله بن صالح، الملل و النحل الواردة فى کتاب الانساب، ص 67.
60. اعجاز القرآن، ص 46.
61. مثل محمد بن یوسف کرمانى (م 786) شاگرد عضدالدین ایجى در کتاب الفرق الاسلامیة، ص 21.
62. الانتصار، ص 117 - 121.
63. الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، 3/25 - 31.
64. الملل و النحل، ص 109.
65. عمروبن بحر جاحظ، متوفاى 255، از ادیبان و متکلمان معتزله بصره، شاگرد نظام، صاحب تصنیفات عدیده. وى مىگوید: بصره در زمان ما طورى بود که همه مىخواستند متکلم شوند، لذاما هم کلام آموختیم.
66. رسائل جاحظ ، رساله حجج النبوة، 3/229.
67. همان، ص 251.
68. البیان و التبیین،1/242، تحقیق حسن سندوبى.
69. اعجاز القرآن، ص 84.
70. درباره اعجاز قرآن نزد جاحظ، ر.ک: بینات، شماره 16 و 17.
71. الحیوان، 4/89، 90; 6/269.
72. الامام المؤید، یحیى بن حمزه زیدى، متوفاى 749، از امامان زیدى مذهب در یمن، صاحب تالیفات فراوان. کتابى به نام الامام المجتهد یحیى و آراء الکلامیه نوشته دکتر احمد محمود صبحى به تازگى درباره ایشان چاپ شده است.
73. الطراز المتضمن لاسرار البلاغة و حقایق الاعجاز، 1/5; 3/391; رسالةالاسلام، 4/59.
74. الفصل، 3/31.
75. ابو محمد هشام بن عمروالفوطى، شاگرد ابوهذیل علاف، از معتزله بصره، صاحب عقاید خاص در اعراض و فنا، متوفاى 230ق.
76. عباد بن سلیمان، شاگرد هشام الفوطى، از معتزله بصره، صاحب عقاید خاص. سال وفاتش روشن نیست.
77. مقالات الاسلامیین، ص 271.
78. المغنى، 16/242.
79. مقالات الاسلامیین، 2/6.
80. عبدالقاهر جرجانى، متوفاى 471، متکلم اشعرى مذهب و فقیه شافعى مذهب، شاگرد ابوعلى فارسى در نحو، و صاحب دلائلالاعجاز و رسالة الشافعیه و اسرار البلاغة.
81. اعجاز قرآن، ص 23; رسالة الشافعیة، ضمن ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن، ص 142، و ضمن کتاب دلائل الاعجاز، ص 625. محقق دلائل الاعجاز در مقدمه این کتاب مىگوید: «هم و غم عبدالقاهر جرجانى قبل از اثبات اعجاز قرآن، رد قول جاحظ و قاضى عبدالجبار در وجوه اعجاز قرآن است. از این جا اختلاف اشاعره و معتزله بهتر مشخص مىشود.
82. ابوعلى محمد بن عبدالوهاب جبائى، از بزرگترین متکلمان معتزله بصره، شاگرد ابویعقوب شحام، متوفاى 303ق. تفسیر ابوعلى در نزد ابن طاووس بوده است، و در باره او مىگوید: ابوعلى با بنى هاشم با قلم و بیان جنگیده است. ولى این کلام ابن طاووس با نظریه ابوعلى در افضلیت على علیه السلام ناسازگار است. لازم به ذکر است که از اختلافات عمده معتزله بصره با بغداد، افضلیتحضرت امیر بر خلفاى سه گانه است. از بصره ابوهذیل قائل به افضلیت على بر عثمان است، ولى واصل و عمرو و عثمان طویل و جاحظ و شحام و اصم و ... قائل به افضلیتخلفا بر على هستند. ابوعلى، که رئیس معتزله بصره بود، به بغداد سفر مىکند; و سپس قائل مىشود اگر خبر طائر صحیح باشد، على بر خلفا افضل است. پس از آن، هیچ یک از معتزله قائل به افضلیتخلفا بر حضرت امیر نیستند; به گونهاى که قاضى عبدالجبار عثمان را جزء طبقات معتزله محسوب نمىکند.
83. المغنى، 16/328.
84. ابوهاشم عبدالسلام بن ابو على جبائى، رئیس فرقه بهشمیه، از معتزله بصره، متوفاى 321، شاگرد پدرش، داراى عقاید خاص. کتاب جامع صغیر او در دست ابن طاووس بوده است.
85. بعضى از تراجم و تذکرهنویسان قاضى عبدالجبار را شاگرد ابوهاشم دانستهاند; حال آن که این نسبتبه سه دلیل صحیح نیست: 1. ابوهاشم متوفاى 321 و قاضى عبدالجبار متولد 320 است; 2. ابوهاشم جزء طبقه نهم معتزله و قاضى عبدالجبار جزء طبقه یازدهم است; 3. حاکم جشمى در شرح عیون مىگوید: قاضى در اول زندگى اشعرى مذهب بود. سپس نزد ابوعبدالله بصرى و ابواسحاق عیاش تلمذ کرد و از معتزله گردید. بنابراین، باید بپذیریم که قاضى شاگرد ابوهاشم نبوده، بلکه جزء فرقه بهشمیه بوده است.
86. المغنى، 16/231.
87. کشف المراد،ص 384; المغنى، 16/197.
88. المغنى، 16/328.
89. ابوالحسن على بن عیسى الرمانى نحوى معتزلى (269 - 386)، شاگرد ابن اخشید، و از مخالفان ابوهاشم جبائى، شاگرد ابوعلى فارسى در نحو است.
90.ثلاث رسائل فى اعجازالقرآن، ص 69.
91. همان، ص 89.
92. همان، ص 101.
93. عبدالجبار بن احمد همدانى اسدآبادى، قاضى آل بویه در رى، شاگرد ابوعبدالله بصرى و ابواسحاق عیاش، از بزرگترین متکلمان معتزله، متوفاى 415ق.
94. شرح اصول خمسه، ص 586، 589، 600; المغنى، 16/164، 226، 246، 311، 316، 325، 318; رسائل العدل و التوحید، ص 238; در بینات، شماره 19، مقالهاى از حسینعلى ترکمانى دراین باره چاپ شده است.
95. جارالله محمود بن عمر زمخشرى، اهل خوارزم، متوفاى 538، لغوى و مفسر و متکلم معتزلى، از معتزله بغداد، شاگرد ضبى اصفهانى، حنفىمذهب.
96. منهج الزمخشرى، ص 216، دارالمعارف، مصر.
97. الکشاف، 1/424، 437; 2/184، 262، 378، 406.
98. منهج الزمخشرى، ص 295 .
99. ابوالفتح ناصربن ابوالمکارم عبدالسید بن على مطرزى خوارزمى، متوفاى 610 در خوارزم، حنفى معتزلى، و شاگرد شاگردان زمخشرى است. ازمعتزله شرق محسوب مىشود.
100. بیان الاعجاز فى سورة قل یا ایهاالکافرون، ص 36، تحقیق حمد بن ناصر الدخیل، ریاض.
101. ابویعقوب یوسف بن ابى بکر بن محمدبن على خوارزمى، معروف به سکاکى، صاحب مفتاح العلوم، حنفى مذهب و جزء معتزله شرق. روضات الجنات مىگوید: ما به استادان و شاگردان او دست نیافتیم.
102. مفتاح العلوم، ص 221.
103. رحلة ابن بطوطة، 1/233.مهدى فرمانیان - فصلنامه هفت آسمان شماره 4